سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتگو با دانشمند در زباله دان، از گفتگوی با نادانان بر پشتیهای زربفات بهتر است . [امام کاظم علیه السلام]
ساز خاموش

رسیدن به هر هدفی نیازمند هزینه است. از داشته‏ها و سرمایه های زیادی باید گذشت. حرف‏های بسیاری را تحمل کرد و سختی‏های زیادی را به جان خرید تا شاید روزی به سر منزل مقصود رسید. اما در این گذشتن‏ها و فدا کرد‏ن‏ها و هزینه‏ها نباید چشم‏بسته و غیرمنصفانه عمل کرد. همیشه اهداف، ارزش هزینه‏ها را ندارند.
در این روزها شاهد هستیم که بعضی‏ها برای رسیدن به اهدافشان، دست خود را تا آرنج در کیسه اسلام فرو می‏برند و مشت‏مشت می‏بخشند تا شاید چند قدم به مقصود خود نزدیک شوند.
آنچه در این روزگار بیش از هر چیز دیگر آزار دهنده است مخدوش شدن چهره واقعی و البته تمام‏نمای اسلام است. اگر ادعای عینیت سیاست و دیانت می‏کنیم نباید دیانت را شیر بی‏یال و ‏کوپالی کنیم تا از درد کوبیدنش بر بازوی نحیف سیاستمان بکاهیم. اگر واقعا می‏خواهیم سیاستمان عین دیانتمان باشد - نه‏فقط دیانتمان عین سیاستمان- باید به همه موازین و معارف دینی پایبند باشیم. نه اینکه مصداق آیه نومن ببعض و نکفر ببعض واقع شویم. این منصفانه نیست که برای رسیدن به هدف خود -هرچند هدفی مقدس- از اسلام هزینه کنیم یا چهره آن را به میل خود تغییر دهیم.
متاسفانه گاهی بعضی‏ها برای توجیه رفتار و گفتار غیردینی، حتی ضددینی خود در پشت همین دین سنگر می‏گیرند و مخالفان خود را مهاجمان به اسلام می‏نامند. این افراد یا تفکرات لاغراندام خود را جامه فاخر اسلامیت می‏پوشانند یا می‏خواهند به زور جامه تنگ خود را بر قامت تنومند و شانه‏های فراخ اسلام بپوشانند.
شایسته است به بهانه سال‏روز تولد اسلام، این آیین بندگی آزادانه، برای شناخت عمق و واقعیت آن، برای یک‏بار هم که شده از داخل غار حرا به بیرون نگاه کنیم. نه از بیرون به داخل آن.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/4/29:: 6:20 عصر     |     () نظر

«سگ کشی» بهرام بیضائی را چند سال پیش دیده بودم. امروز موقعیتی پیش آمد تا یک‏بار دیگر به همراه خانواده تماشاگر سگ کشی باشم. یکی از مشخصه‏های این فیلم دیالوگ‏های خاصی‏ است که بیشتر به زبان تئاتر نزدیک است. این مسئله شاید ریشه در ساختمان ذهن بیضائی داشته باشد که چارچوبی تئاتری دارد.
اما آنچه می‏خواهم از فیلم بگویم دیالوگی است که در یکی از سکانس‏های پایانی فیلم بین گلرخ کمالی (مژده شمسایی) و سرکرده تنگستانی‏ها (یکی از طلبکاران) رد و بدل می‏شود.
تنگستانی در مقابل درخواست خرید چک و امضای رضایت‏نامه می‏گوید:
«لااقل وعده‏ای به من بدهید... التماس کنید. یه دل‏خوشی بهم بدبد.»
گلرخ کمالی در پاسخش می‏گوید:
«بهتون دل‏خوشی می‏دم. پدر بدبخت من که 30 سال برای فرهنگ این کشور کار می‏کنه برای همه چیزش لنگه. از کاغذ و مرکب تا چاپ و پخش و اجازه تک‏تک کلمات. اما امثال شما هیچ منعی ندارید. حتی کسی مانعتون نمیشه ار دخترش بخواید به خاطر یکی دیگه بهتون التماس کنه. یکی که متاسفانه بهتر یا بدتر از جنس شماست، نه من. این خیلی خیلی گرونه و شما نباید از تلخیش چیزی بفهمید.»

قصدم این بود تا از این دیالوگ استفاده کنم و چند سطری راجع به همین موضوع بنویسم. ولی حالا می‏بینم حیف است  اضافه بر حرف استاد بیضائی چیزی بگویم و مطلب را ضایع کنم. همین کافی است.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/4/22:: 9:27 عصر     |     () نظر

دفتر شعرم را باز می‏کنم تا شعر تازه‏ام را بنویسم. ولی صفحه اول دفتر، ماتم می‏کند. تمام صفحه از تکرار اسم ممنوعه پر شده است. دفترم را ورق می‏زنم. سطر به سطرش را آن اسم ممنوعه گرفته است و خودکارم روی میز، بی آنکه قطره‏ای جوهر در رگش باقی مانده باشد‍‍ بی‏جان افتاده است. خودکارم خوب می‏دانست؛ نوشتن اسم ممنوعه جرم است.
نمی‏دانم چه کسی در این قانون‏شکنی مقصر است؟ سطرهای دفترم که پاسبان‏های هشیاری نبودند؟ یا کس دیگری که ‍جسارت به دست گرفتن خودکارم را به خود داده است؟ 
نه! تنها خودم مقصرم. خودم توانستم به زور، اسم ممنوعه را فراموش کنم و دیگر بر زبان نیاورم؛ ولی نتوانستم این فراموشی را به خودکارم تحمیل کنم. او به نوشتن اسم ممنوعه عادت‏کرده بود.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/4/13:: 8:22 صبح     |     () نظر
قهوه‏خانه محله‏مان گرچه این روزها پر رفت‏وآمد شده اما عجیب ساکت و آرام است. هرکس که وارد می‏شود، بی‏سلام و بی‏صدا پشت میز می‏نشیند و به قل‏قل قلیان خودش خیره می‏ماند.
تنها صدای سوختن زغال‏ها و تنباکو‏ها است که جرئت شکستن این سکوت را دارد.
تنها صدای سوختن می‏آید.


نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/4/4:: 7:41 عصر     |     () نظر