سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوج دانش، بردباری است . [امام علی علیه السلام]
ساز خاموش

وقتی از بالا به تماشای زندگی بشر می­نشینیم، قطاری می­بینیم که در مسیر مشخصی در حال حرکت است. همه­ی جوامع بشری با اختلافات جغرافیایی، فرهنگی، تاریخی و سیاسی سوار این قطار هستند و همین مسیر را طی می­کنند. این اختلافات هیچ­گاه موجب اختلاف در مسیر نمی­شود فقط جای واگن­ها تغییر می­کند و واگن­های انتهای قطار دیرتر از واگن­های ابتدای قطار از شهرها و روستاها می­گذرند اما بالاخره راهشان یکی است و مجبورند مثل واگن­ها دیگر روی همان مسیر حرکت کنند.
افرادی که تلاش می­کنند تا کاروان جامعه­ی خود را در راه دیگری سیر دهند و ادعا دارند که این راه سریع­تر و امن­تر از راه­هایی است که کاروان­های دیگر می­پیمایند مانند کسانی هستند که خلاف جهت حرکت قطار بر دیواره­های واگن فشار می­دهند و گمان می­کنند اندکی از سرعت قطار می­کاهند و مسیر را تغییر می­دهند. چنین تلاش­هایی جز خستگی، سرخوردگی و محرومیت از لذت سفر چیز دیگری در پی ندارد و تنها فایده­اش خنده و عبرت دیگر مسافران است.
این قطار از گردنه­ها، جنگل­ها، شهرها و تونل­های بسیاری عبور می­کند.
 هرچند اماکنی که از آنها گذر می­کند یکسان است اما حال و هوای هر واگن مختص خودش است. قطار از جنگل خواهد گذشت اما برای برخی لذت تماشای منظره­ها و تنفس هوای پاک می­ماند و برای برخی دیگر که به درختان دست درازی کرده­اند زخمی شدن دست و صورت. تونل­ها برای برخی مسافرین جایی برای شادی بچه­ها و جیغ و داد کودکانه است و برای برخی دیگر غاری مخوف و خطرناک.
فکر پیاده شدن از قطار و ساختن قطاری نو و راهی نو، رویایی متهورانه است که زندگی کوتاه همسفران را در مقابل سرما و گرمای روزگار به خطر می­اندازد. بزرگان و ریش سفیدان هر قافله باید تلاش کنند که از هر منزل بهترین توشه­ها و تجربه­ها را برای همسفران خود بردارند و سفر را به کام آنها شیرین کنند.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 91/3/21:: 6:36 عصر     |     () نظر

مثل چند شب گذشته تنها هستم. سکوت خانه با کمانچه‏ی کلهر، هارمونی غریبی دارد. دلم گرفته؛ بیشتر از خودم و روزگارم. به امیدها و آرزوهایم فکر می‏کنم ولی امیدی برای آرزو کردن برایم باقی نمانده؛ نه برای خودم نه برای روزگارم اما امشب مخاطب آرزوها فرق می‏کند. امشب، شب آرزوهاست.

آرزوهایم برای تو تکراری‏اند و برای من هنوز آرزو. راستی که آرزوهای من چه قدر حقیرند! از زمان کودکی‏ام که آرزویم خریدن آدم‏آهنی از اسباب بازی فروشی سر کوچه‏مان بود تا حالا که پسرم قبل از به دنیا آمدنش، آدم‏آهنی دارد؛‏ آرزوهایم هیچ وقت بزرگ و دست نیافتنی نبودند. نمی‏دانم، شاید از واقع بینی افراطی بود یا از بدبینی اما هرچه بود برای من آرزو بودند که تا امشب یدک کش‏شان کرده‏ام. آرام آرام تاریخ انقضای آرزوهایم می‏گذرد. می‏ترسم چیزی که ته این آرزوها برایم می‏ماند همین آرزومندی باشد و تو با همان «مصلحت» مخصوص خودت مرا تشنه‏تر دنبال خودت بکشانی.  هرچند دنبال تو افتادن، بزرگ‏ترین آرزوست.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 91/3/5:: 3:8 صبح     |     () نظر