شهر را هشتند و بيرون آمدند
در هزيمت در دهى اندر شدند
اندر آن ده مرغ فربه يافتند
ليك ذرهى گوشت بر وى نه نژند
...
هر سه ز آن خوردند و بس فربه شدند
چون سه پيل بس بزرگ و مه شدند
آن چنان كز فربهى هر يك جوان
در نگنجيدى ز زفتى در جهان
راه مرگ خلق ناپيدا رهى است
در نظر نايد كه آن بىجا رهى است