سلام......عالي بود مثل هميشه
سرم را پايين مياندازم. نگاهم را از بالا، روي فنجان چاي ميريزم. چاي بخار ميکند. اين بخار، بيشتر شبيه دود است؛ دود خيلي چيزها. نميدانم اين دود به چشم چه کسي ميرود و دودهاش روي کدام بام مينشيند
اين بخار، بيشتر شبيه دود است؛ دود خيلي چيزها. نميدانم اين دود به چشم چه کسي ميرود و دودهاش روي کدام بام مينشيند.؟!
فوق العاده بود! واقعا تحت تاثير قرار گرفتم...
و اوست جابر العظم اکسير
چه باک!
گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد. پرسيدم: «چرا مي خندي؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد» پرسيدم: «مگر چه کرده ام؟» گفت: «مرا لعنت مي کني در حالي که هيچ بدي در حق تو نکرده ام» با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!» جواب داد:
پرسيدم: «پس تو چه کاره اي؟» پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز. در ضمن اين قدر مرا لعنت نکن!» گفتم: «پس حداقل به من بگو چگونه اسب نفسم را رام کنم؟» در حاليکه دور مي شد گفت: «من پيامبر نيستم جوان...
گاهي غم و اندوه شناور در يک نگاه، تا مدت ها، روزها و شب ها با ما باقي مي ماند!