• وبلاگ : ساز خاموش
  • يادداشت : نقاب آفتاب
  • نظرات : 3 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    مرگ اخلاق در سرزمين من نيز آخر خدا را خواد کشت.
    سلام
    شايد هم اينجوري باشه كه شما مي‌گيد. هنوز مطمئن نيستم.

    تصويري بود زيبا و گريزپا ...ما مانديم و خيال.
    قيرگوني خوب سراغ داري؟
    آخه سقفمون سوراخ شده. جدي نم مي ده.


    تاريخ خواندي برايمان

    دستت درست..


    کدام خدا؟کدام صبح؟؟

    آن گوي قيرگون با نقاب آفتاب...

    چه تشبيهي!

    خدا

    يا ياد و باورش؟

    + عارفي 
    اين گونه ديدن شب و صبح، مرا به ياد شاهنامه و هفتاد و بارها تصويري که از رفتن شب و آمدن روز و آفتاب مي‌دهد انداخت/
    در يک موقعيت بهتر کمي درباره شعرتان خواهم گفت/ فعلا مي‌گويم شعري است در خور تامل و درنگ/ آفتاب عمرتان بلند.
    آن گوي قيرگون، نقابش هنوز مي فريبد!