سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توانگرى و درویشى آنگاه آشکار شود که در قیامت عرضه بر کردگار شود . [نهج البلاغه]
ساز خاموش

«میوه بر شاخه شدم
سنگ‏پاره در کف کودک
طلسم معجزتی مگر پناه دهد از گزند خویشتنم...»

چشم‏هایم بر روی نقطه نامعلومی ایستاده‏اند. گوش‏هایم جز هم‏همه مبهمی صدایی از اطراف نمی‏شنوند. سرم روی دست لاغرم خراب شده و فکرم از تویش فرار کرده است. گریختنش درست از جایی شروع شد که دور حیرانی‏ام چرخید و بعد ناچار به فکر حیرانی هم‏نسلانم افتاد. به دوستانم فکر می‏کنم؛ از دانشجو و طلبه و بازاری و بی کار. یاد شعارهایمان می‏افتم. یاد محمولاتی که موضوعشان هستیم. یاد پول‏هایی که هر روز به اسم ما برایمان خرج می‏کنند.
نسل‏های پیش از ما با کمبودها، سختی‏ها و محدودیت‏های بسیاری دست و پنجه نرم کرده‏اند. اما به یقین مثل نسل ما دچار حیرانی و سرگردانی نبوده‏اند. عزیزی می‏گفت: «راه روشن است و همه اختلاف دیدگاه‏ها و تفاوت را‏ه‏ها نتیجه‏شان جز در در مزرعه بحث علمی صرف، ثمر نمی‏دهد. تنها راه سعادت مثل روز روشن است.» ولی نمی‏دانم چرا من هر چه در اندیشه‏ها و راه‏ها دقت می‏کنم همان قدر بر حیرانی‏ام می‏افزاید. نمی‏دانم شاید من آن‏چنان که آن عزیز متعبد است تعبد ندارم. شاید چشم‏های تعقلم ضعیف یا تنیل شده‏اند که حقایق روشن را تار می‏بینند. ولی هرچه هست ما واقعیتی را می‏بینیم که نه می‏توان انکارش کرد و نه مثل خیلی چیزهای دیگر پوشاندش و آن نسل سرگردان ماست. ما مثل راننده غریب و ناشی هستیم که در وسط یک چهار‏راه شلوغ گیر کرده‏ و همه بوق می‏زنند که حرکت کن . صدای بوق‏ها کلافه‏‏اش می‏کند و آخر سر ورودممنوع رد می‏کند. مأمور راهنمایی وظیفه‏ای جز جریمه کردنش ندارد.
یادم است استاد حکیمی در یکی از آثارش مطلبی نوشته بود با این مضمون که روزی علی(ع) جوانی را که فلان گناه را مرتکب شده بود شلاق زد و بعد از اجرای حد از خرج بیت‏المال بساط ازدواجش را فراهم کرد. ولی ما تنها به زدن شلاق یسنده کرده‏ایم.
در کیفیت قضاوت الهی در روز حشر گفته‏اند خداوند هرکس را نسبت به داشته‏ها و ظرفیتش مؤاخذه‏ می‏کند. نمی‏دانم به نسل ما چه چیز داده شده که این‏گونه شاخه انتطارات از ما سر به فلک می‏ساید. باز، هم‏سن و سالانم را می‏بینم؛ در حوزه، دانشگاه، در کوچه و بازار و داشته‏هایمان را حساب می‏کنم.

فکرم با صدای بانو توی سرم برمی‏گردد: حامد! چایی‏ یخ شد.
شاملو شعرش را تمام می‏کند:

«...با ما گفته بودند:
«آن کلام مقدس را با شما خواهیم آموخت
لیکن به‏خاطر آن
عقوبتی جان‏فرسای را ‏تحمل‏ می‏بایدتان کرد»
عقوبت جان‏کاه را چندان تاب آوردیم
آری
که کلام مقدس‏مان باری از خاطر گریخت.»


نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/8/13:: 2:54 صبح     |     () نظر