سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از او پرسیدند عدل یا بخشش کدام بهتر است ؟ فرمود : ] عدالت کارها را بدانجا مى‏نهد که باید و بخشش آن را از جایش برون نماید . عدالت تدبیر کننده‏اى است به سود همگان ، و بخشش به سود خاصگان . پس عدل شریفتر و با فضیلت‏تر است . [نهج البلاغه]
ساز خاموش

داور سوت را زد. باز هم قرمز و آبی مساوی کردند. دیگر از این همه مساوی هم خسته شدیم.
چند جا کار داشتم. زود شال و کلاه کردم و زدم بیرون. از دور یک پیکان دهه شصت می‏آمد. سوارش شدم. سر زنبیل‏آباد که رسیدیم دو طرف خیابان مامور بازار بود. وقتی تاکسی به فلکه صفاییه رسید انگار به پادگان رسیدیم. هر چهار گوشه‏اش چندتا مامور و سرباز با باتوم ایستاده بودند. به راننده گفتم: امروز خبریه؟ پیرمرد بی‏حوصله تمام خستگی‏اش را روی دنده ریخت و گفت: نه، واسه بازی امروزه. اگه بازی برنده داشت طرفداران تیم برنده می‏ریختن بیرون.
رفتم توی فکر. یاد روز‏هایی افتادم که تیم‏ملی بازی حساسی را می‏برد و مردم توی خیابان‏ها بزن و بکوب -البته از نوع مجازش- راه می‏انداختند.
از من می‏پرسید، می‏گویم تیم‏ملی و قرمز و آبی بهانه‏اند. ما تنها منتظر زنگ تفریحیم. از صبح تا شب سه شیفته جان می‏کنیم تا شاید یک تکه نان حلال دست اهل و عیالمان بدهیم. شب هم جعبه نه چندان جادویی را روشن می‏کنیم و سر برنامه‏های طنزش که به جز طنز همه چیز دارند می‏نشینیم تا شاید چند دقیقه بخندیم و بگوییم مردم شادی هستیم. از شب تا صبح هم کابوس اقساط عقب مانده بانک و اجاره این ماه و قبض آب و برق می‏بینیم.
ولی وقتی تیم مورد علاقه‏مان می‏برد. بهانه خوبی پیدا می‏کنیم تا چند هورای هزاران نفری بکشیم. من تا حالا تجربه نکرده‏ام ولی فکر می‏کنم وسط خیابان با چند صد نفر هموطن از ته دل خندیدن، مزه دیگری داشته باشد.
ولی با این همه مامور، چه کسی جرات دارد حتی تنهایی بخندد؟                                                                                                                                               




نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:55 عصر     |     () نظر

نمی‏دانم تا حال شده به مهمانی مجللی دعوت شوی و پیش‏غذا‏ها طوری سرگرمت کنند که فکر غدای اصلی نکنی؟ یا اگر هم فکرش را کنی از بس خورده‏ای حالت از غذا بهم بخورد. وقتی هم مهمان‏ها غذا  می‏خورند تو شرمنده از مهمان و میزبان فقط نگاه کنی؟


فکر می‏کنم ما در زندگی این چنین هستیم. گاهی خورده علم‏ها چنان سرگرممان می‏کنند که فکر می‏کنیم از دانشگاه هستی فارغ‏التحصیل شده‏ایم. حال آنکه در یک طرف پهنه جهان هستی و در طرف دیگر ابدیت ما ایستاده است. در این میان کدام را دریافته‏ایم؟ شاید‏هیچکدام.
نمی‏دانم تو چه فکر می‏کنی ولی تولستوی می‏گوید: بشر هنوز دق‏الباب این دانشگاه را می‏کند و رخصت ورود می‏طلبد.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:54 عصر     |     () نظر

در بیشتر کشورها بین سلیقه عموم مردم و معیارهای هنری فاصله وجود دارد. برای مثال موسیقی عامه پسند، سینمای عامه‏پسند و هنرهایی از این دست که پسوند عامه‏پسندشان گویای فاصله آنها با معیارهای واقعی هنر فاخر است. اما احساس می‏کنم در کشور ما این فاصله زیادتر از حد معمول است. بررسی همه جانبه و موشکافانه این موضوع نیازمند تخصص در چند حوزه مختلف همچو جامعه‏شناسی و روانشناسی است. اما می‏توانیم چند دلیل برای این موضوع بیان کنیم.

1. برقرار نکردن توازن بین محتوا و ساختار و در برخی افراط در توجه به محتوا و غفلت از ساختار.
2.نگاه‏های غرض‏ ورزانه به هنرمندان ارزشمند به بهانه‏‏های سلیقه‏ای.
3.عدم ارائه صحیح هنرها به عموم مردم.
4. برخورد دوگانه و متناقض با هنر.
5. انکار توانمندی‏های هنر.
6. آشنا نکردن مردم با واقعیت هنر و ارزش‏های آن.
7. عدم ارائه تصویری صحیح و سالم از هنرمند.
8. بالا آوردن دیوارهای قطور بین مردم و آثار هنری.
9. آشنا نکردن مردم با اصول و معیارهای هنری.
10. نگاه کدخدا گونه به هنرمندان به جای نگاه دوستانه.

دلایل عنوان شده تنها چیزی است که در این آخرین روز سال و با عجله و کمبود وقت به ذهنم خطور کرد وگرنه این موضوع فرصتی فراخ‏تر می‏طلبد.

 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:19 عصر     |     () نظر