داور سوت را زد. باز هم قرمز و آبی مساوی کردند. دیگر از این همه مساوی هم خسته شدیم.
چند جا کار داشتم. زود شال و کلاه کردم و زدم بیرون. از دور یک پیکان دهه شصت میآمد. سوارش شدم. سر زنبیلآباد که رسیدیم دو طرف خیابان مامور بازار بود. وقتی تاکسی به فلکه صفاییه رسید انگار به پادگان رسیدیم. هر چهار گوشهاش چندتا مامور و سرباز با باتوم ایستاده بودند. به راننده گفتم: امروز خبریه؟ پیرمرد بیحوصله تمام خستگیاش را روی دنده ریخت و گفت: نه، واسه بازی امروزه. اگه بازی برنده داشت طرفداران تیم برنده میریختن بیرون.
رفتم توی فکر. یاد روزهایی افتادم که تیمملی بازی حساسی را میبرد و مردم توی خیابانها بزن و بکوب -البته از نوع مجازش- راه میانداختند.
از من میپرسید، میگویم تیمملی و قرمز و آبی بهانهاند. ما تنها منتظر زنگ تفریحیم. از صبح تا شب سه شیفته جان میکنیم تا شاید یک تکه نان حلال دست اهل و عیالمان بدهیم. شب هم جعبه نه چندان جادویی را روشن میکنیم و سر برنامههای طنزش که به جز طنز همه چیز دارند مینشینیم تا شاید چند دقیقه بخندیم و بگوییم مردم شادی هستیم. از شب تا صبح هم کابوس اقساط عقب مانده بانک و اجاره این ماه و قبض آب و برق میبینیم.
ولی وقتی تیم مورد علاقهمان میبرد. بهانه خوبی پیدا میکنیم تا چند هورای هزاران نفری بکشیم. من تا حالا تجربه نکردهام ولی فکر میکنم وسط خیابان با چند صد نفر هموطن از ته دل خندیدن، مزه دیگری داشته باشد.
ولی با این همه مامور، چه کسی جرات دارد حتی تنهایی بخندد؟
نمیدانم تا حال شده به مهمانی مجللی دعوت شوی و پیشغذاها طوری سرگرمت کنند که فکر غدای اصلی نکنی؟ یا اگر هم فکرش را کنی از بس خوردهای حالت از غذا بهم بخورد. وقتی هم مهمانها غذا میخورند تو شرمنده از مهمان و میزبان فقط نگاه کنی؟
فکر میکنم ما در زندگی این چنین هستیم. گاهی خورده علمها چنان سرگرممان میکنند که فکر میکنیم از دانشگاه هستی فارغالتحصیل شدهایم. حال آنکه در یک طرف پهنه جهان هستی و در طرف دیگر ابدیت ما ایستاده است. در این میان کدام را دریافتهایم؟ شایدهیچکدام.
نمیدانم تو چه فکر میکنی ولی تولستوی میگوید: بشر هنوز دقالباب این دانشگاه را میکند و رخصت ورود میطلبد.
در بیشتر کشورها بین سلیقه عموم مردم و معیارهای هنری فاصله وجود دارد. برای مثال موسیقی عامه پسند، سینمای عامهپسند و هنرهایی از این دست که پسوند عامهپسندشان گویای فاصله آنها با معیارهای واقعی هنر فاخر است. اما احساس میکنم در کشور ما این فاصله زیادتر از حد معمول است. بررسی همه جانبه و موشکافانه این موضوع نیازمند تخصص در چند حوزه مختلف همچو جامعهشناسی و روانشناسی است. اما میتوانیم چند دلیل برای این موضوع بیان کنیم.
1. برقرار نکردن توازن بین محتوا و ساختار و در برخی افراط در توجه به محتوا و غفلت از ساختار.
2.نگاههای غرض ورزانه به هنرمندان ارزشمند به بهانههای سلیقهای.
3.عدم ارائه صحیح هنرها به عموم مردم.
4. برخورد دوگانه و متناقض با هنر.
5. انکار توانمندیهای هنر.
6. آشنا نکردن مردم با واقعیت هنر و ارزشهای آن.
7. عدم ارائه تصویری صحیح و سالم از هنرمند.
8. بالا آوردن دیوارهای قطور بین مردم و آثار هنری.
9. آشنا نکردن مردم با اصول و معیارهای هنری.
10. نگاه کدخدا گونه به هنرمندان به جای نگاه دوستانه.
دلایل عنوان شده تنها چیزی است که در این آخرین روز سال و با عجله و کمبود وقت به ذهنم خطور کرد وگرنه این موضوع فرصتی فراختر میطلبد.