بعضی وقتها از خودم میپرسم: در کجا زندگی میکنیم؟ در دنیایی که هر روز مهمترین اخبارش کشته شدن عدهای بیگناه است؟ وجببهوجب این کره حقیر خونآلود است. با مطالعه طول تاریخ تا امروز به نظر میرسد که بشر از لحاظ انسانی پیشرفت چندانی نداشته است. انسان امروز با بشر 2000 سال قبل چه تفاوتی دارد؟ بشر دیروز برای رسیدن به هدفش از هیچ کاری دریغ نمیکرد. با سنگ و شمشیر و نیزه، سر از تن دشمنش جدا میکرد و خونش را مینوشید. چند ماه یکبار بدنش را میشست. غذاهای بدی میخورد و بویی از عقل جمعی و دموکراسی و فلسفه هم به مشامش نرسیده بود. بشر امروز کتوشلوار میپوشد. کروات ابریشمی میبندد. در برجهای صدطبقه مینشیند و با یک امضا حکم کشته شدن باکلاس هزاران نفر را امضا میکند.
مطمئنا نمیتوان جهش انسان را در زمینه علوم و فنون نادیده گرفت. همه علوم اعم از انسانی،پایه و فنی، برای رام کردن طبیعت و شناخت جهان هر روز گره تازهای را از مشکلات بیپایان فکری و معیشتی انسان باز کردهاند. سطح فکری و رفاهی انسان امروزی حتی با انسان 100 سال قبل هم قابل مقایسه نیست. همه این تلاشها برای زندگی بهتر انسان هستند در حالیکه بسیاری از همین انسانها هر روز برای به دست آوردن اولین و مهمترین حقشان یعنی زندگی با بسیاری از انسانهای دیگر دستوپنجه نرم میکنند و اغلب از داشتن این حق محروم میشوند.
این چه پیشرفتی است که تلاش میلیونها انسان در قرن 21،تنها برای داشتن حق زندگی است نه یک زندگی بهتر؟
برخورد دوگانه دردی است که همه ما در زمینههای مختلف از آن رنج میبریم. همه عرصهها از اقتصاد تا اجتماع، هر یک به گونهای مبتلا به این بلا هستند. خود ما در زندگی روزمره و در مواجهه با اشخاص و مسایل، رفتارهای ناهمگون با گفتهها و کردههای قبلی خود داریم. عواقب این نوع برخورد با توجه به موضوعش میتواند متفاوت باشد. مثلا در عرصه اقتصاد موجب سلب اعتماد سرمایه گذاران، رکود یا خروج سرمایه و... میشود. در اجتماع هم شیوع سوءظن و شکاف بین افراد جامعه را نتیجه خواهد داد.
در این میان تن فرهنگمان بیش از دیگر عرصهها از تیغ برخوردهای دوگانه مجروح است. مثلا در مورد موسیقی، پس از 30 سال هنوز تکلیف اهالی موسیقی عملا مشخص نیست. از طرفی سنگ فرهنگ ایرانی را به سینه میزنیم و از تهاجم فرهنگی بیگانگان مینالیم و از طرفی برای جا انداختم موسیقی ملی خودمان در میان جوانان وطن مردد هستیم. با اینکه میدانیم جوان امروز کشورمان به چه موسیقیهایی گوش میدهند و آن نوع موسیقی با روح و ذوق و فکر او چه می کند اما برای پیشرفت موسیقی ملی خودمان که معمولا برخلاف رقبای خود از لحاظ شرعی هم مشکلی ندارد قدمی بر نمیداریم. چند سال پیش محمدرضا لطفی در آستانه کنسرت خود بدون هیچ چشم داشتی اعلام کرد آمادگی دارد تا صداوسیما برنامهاش را رایگان پخش زنده کند. ولی صداوسیما که گویی اصلا چنین تواضعی را از استاد بزرگ هنر ایرانی نشنیده است سرگرم پخش برنامهها و موسیقیهای همیشگی خود شد که نهتنها ایرانی نیستند بلکه شرعی بودن آنها هم جای تردید دارد. اگر اسلام با اصل موسیقی سرسازش ندارد و به این بهانه نشان دادن ساز از تلویزیون ممنوع است پس چرا در باریک رسانه ملی برای هر خواننده با هر موسیقی و شعری باز است؟ کسانی که حتی از اینکه اینان نماینده موسیقی کشور هستند خجالت می کشیم. از طرفی مواظبت از روح و فرهنگ مردم را وظیفه خود میدانیم و از طرفی هر روز آلبومهای متنوع موسیقی با شعرهای توخالی از زیر دست وزارت ارشاد روانه بازار میکنیم ولی آثار امثال شهرام ناظری حتی حسامالدین سراج را ماهها در انتظار تایید یرادران وزارت ارشاد بلاتکلیف می گذاریم. چه بخواهیم وچه نخواهیم جوان ما به موسیقی دل سپرده است. بهتر نیست این موسیقی، هنر ملی و پاک ایرانی باشد؟
غرض نشان دادن زخم های برخوردهای دوگانه در فرهنگ بود نه مشکلات هنر موسیقی. نمونه برخوردهایی از این دست را در سینما و ادبیات و دیگر زمینه های فرهنگی به وفور شاهد هستیم. چه کسی از این نوع برخوردها با فرهنگ ضربه میخورد؟ برای آزاد سازی فرهنگ و سپردن آن به خود فرهنگیان از چه میترسیم؟ اگر مدیریت سرزمین فرهنگ را به اهالی خودش بسپاریم هر روز شاهد پیشرفت و تعالی روزافزونش خواهیم بود. اگر غرضهای شخصی، جناحی، سیاسی و در یک کلام غیرفرهنگی را در برنامهریزی و مدیریت فرهنگی دخالت ندهیم مطمئنا به هدف شکوفا شدن تمام ظرفیت فرهنگ ملی-اسلامی خود و گسترش آن در سطح عموم، نهتنها فرهیختگان جامعه خواهیم رسید. هدفی که فعلا در سخنرانیها و همایشها تنها آرزویش را می کنیم.