یکی از اقوام دور به مناسبت بازگشتش از سفر عمره مفرده برای صرف شام، به یکی از رستورانها دعوتم کرده بود. منتظر شام بودیم که صدای بیسیم یکی از کارکنان رستوران درآمد: «محمد بیا پایین سالاد ببر.» همه با شنیدن صدای بیسیم شروع به شوخی با بغل دستیشان کردند. یکی میگفت حمله کردند. یکی میگفت بچهها مأمورا اومدن. دیگری میگفت عملیاته؟ همه ما جز جنگ و پلیس کاربرد دیگری برای بیسیم تصور نمیکردیم. چه بزرگترهای ما که در جنگ بودند و چه نسل ما که جنگ را با فیلمهای جنگی شناختیم، همه با شنیدن صدای بیسیم فقط یاد مکالمههای «حاجی» و «سید» وسط عملیات افتادیم.
به این فکر کردم که در مورد واژهها و مفاهیم دیگر چه فکر میکنیم و چه چیزی از کلمات مختلف به ذهنممان میرسد؟ فکر میکنم وقتی با مفاهیم دیگری هم روبرو میشویم همین ذهنیتها حرف اول را میزنند. ولی اینبار نه با شوخی که با توهم دلیل و استدلال، به برداشتمان از مفاهیم مختلف التزام علمی و عملی پیدا میکنیم. البته نوع حضور مفاهیم در جامعه هم تأثیرگذار است. مثلا امکان ندارد که کسی در جمع بگوید: «دیشب داشتم با یکی چت میکردم...» و دوستانش طعنه نزنند که پس چت هم میکنی. طرف دختر بود یا پسر؟ چون چت کردن در جامعه ما کاربرد غیراخلاقی دارد -یا شاید هم فقط در ذهن ما این جنین است- اولین معنایی هم که از آن به ذهن متبادر میشود همین معنا است.(نخواستم مثال جدیتری بزنم تا منظورم در قالب مثال زندانی نشود.)
مانع شدن از حضور این ذهنیتها هنگام تفکر، تقریبا غیرممکن است. اما باید هوشیار بود که این ذهنیتها پادشاهی ملک فکر را به دست نگیرند و دروازههای فکر به روی معانی دور از ذهن هم-که برخی اوقات معنای واقعی هم هستند- باز باشد.
دیگر وقت فکر کردن نبود؛ کبابها را آوردند. البته ذهنیت ما از کباب، ذهنیت کباب قم است که حال آدم را به هم میزند. شکر خدا، کباب امشب همان معنای دور کباب بود و از ذهنیت ما از کباب قم فاصله داشت.
بسیاری از مفاهیم و ارزشها، بیش و پیش از آنکه از قوانین و سیاستها آب بخورند؛ ریشه فرهنگی دارند. این موضوعی است که بسیاری از ما به آن معترفیم. اما هنگام عمل، این اصل را فراموش میکنیم. برای روشن شدن منظورم از "ریشه فرهنگی داشتن"، دموکراسی را مثال میزنم.
همه ما این روزها شاهد قیامهای ضداستبدادی در کشورهای عربی هستیم. تحلیلهای مختلفی از این اتفاقات ارایه میشود. اما به این فکر کردهایم که اگر همه این قیامها به نتیجه برسد و در همه این کشورها نظامهای دموکراتیک روی کار بیاید آیا مردم این سرزمینها هم دموکراتیک زندگی خواهند کرد یا نه؟ به نظرم سالهای سخت و عجیبی در انتظار برخی از این کشورها خواهد بود. چرا که کشورهایی خواهند بود با نظامی دموکراتیک و اگر خوشبین باشیم با حاکمانی دموکرات اما مردمانی مستبد. مردم کشوری که کتاب تاریخش مملو از استبداد و خشونت است چگونه میتواند شب بخوابد و از صبح فردا تصمیم بگیرد سیاست و فرهنگشان را با اصول جمهوریت و دموکراسی هماهنگ کند؟ وقتی مردم در خانهشان، در محل کارشان، در صف نانوایی یا در پشت خط عابر پیاده مردمانی دروغگو، مستبد، دیکتاتور، ریاکار ودغلباز هستند چرا باید برای رسیدن به دموکراسی از حکومت شروع کرد؟ اگر حکومت اصلاح شد و حتی به دست حاکمان دموکرات هم افتاد؛ این کشور فقط شبحی از دموکراسی را بر سر خود خواهد دید.
برای رسیدن به بسیاری از ارزشها باید از خودمان شروع کنیم. بعد نوبت حاکمان و حکومتشان است. البته منکر آن نیستیم که سیستم حکومتی و حاکمان مثل مربی خوب، میتوانند در نهادینه کردن ارزشها اثرگذار باشند. این دو شرط لازم تحقق ارزشها هستند اما شرط کافی نه. مرهم بسیاری از زخمهایی که هر روز از دردشان به همدیگر شکایت میکنیم و هر شب در خلوتمان به درگاه الهی مینالیم در دستان خودمان است؛ به شرطی که دستهایمان باز باشد.