سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، هر بدعت گذاری را دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
ساز خاموش

گاهی اوقت فکر می‏کنم ما چه قدر کم حرف شده‏ایم. حتی گاهی صبح را شب می‏کنیم بی آنکه کلامی گفته باشیم. انگار با هم قهریم. با دوستانمان، خانوادیمان،‏ خدایمان و حتی خودمان.
باور نمی‏کنید؟ می‏خواهید از همین فردا صبح امتحان کنید. شب وقتی سر سنگین خود را روی بالش نرم می‏گذارید حساب کنید چه حرف‏هایی را به چه کسانی گفته‏اید. آن وقت باور می‏کنید. باور می‏کنید که حرفهایمان یا شکایت از کم خوردن و بد خوردن است یا خندیدن به واقعیت‏هایی که باید گریست ویا نعره‏ای است بر سر چیزهایی که ارزش نگاه کردن هم ندارند سر جمع اصلا حرف نیستند؟ ولی وقتی که باید حرف بزنیم لام تا کام ساکتیم. یادتان هست آخرین باری کی جمله ممنوعه «دوستت دارم» را گفته‏اید؟ بعله! قبول دارم که این قرتی بازی‏ها برایمان کسر شان دارد. باید ابهتمان را حفظ کنیم!!!!
یادتان هست آخرین بار کی وقتی تکبیره الاحرام نماز را می‏گفتید رویتان به خدا بود نه خلق خدا؟ البته می‏دانم رو به خدا داشتن نه از ارکان نماز است نه از واجبات نماز!!
باور کنید حرف خوب به‏قدری زیاد هست که وقت برای گفتن آنچه روزانه به زبان می‏آوریم نمی‏ماند‍‍؛ باورکنید!
سرتان را درد نیاورم می‏دانم آن قدر کار واجب دارید که فرصت شنیدن این خزعبلات را ندارید.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:31 عصر     |     () نظر

در بیشتر کشورها بین سلیقه عموم مردم و معیارهای هنری فاصله وجود دارد. برای مثال موسیقی عامه پسند، سینمای عامه‏پسند و هنرهایی از این دست که پسوند عامه‏پسندشان گویای فاصله آنها با معیارهای واقعی هنر فاخر است. اما احساس می‏کنم در کشور ما این فاصله زیادتر از حد معمول است. بررسی همه جانبه و موشکافانه این موضوع نیازمند تخصص در چند حوزه مختلف همچو جامعه‏شناسی و روانشناسی است. اما می‏توانیم چند دلیل برای این موضوع بیان کنیم.

1. برقرار نکردن توازن بین محتوا و ساختار و در برخی افراط در توجه به محتوا و غفلت از ساختار.
2.نگاه‏های غرض‏ ورزانه به هنرمندان ارزشمند به بهانه‏‏های سلیقه‏ای.
3.عدم ارائه صحیح هنرها به عموم مردم.
4. برخورد دوگانه و متناقض با هنر.
5. انکار توانمندی‏های هنر.
6. آشنا نکردن مردم با واقعیت هنر و ارزش‏های آن.
7. عدم ارائه تصویری صحیح و سالم از هنرمند.
8. بالا آوردن دیوارهای قطور بین مردم و آثار هنری.
9. آشنا نکردن مردم با اصول و معیارهای هنری.
10. نگاه کدخدا گونه به هنرمندان به جای نگاه دوستانه.

دلایل عنوان شده تنها چیزی است که در این آخرین روز سال و با عجله و کمبود وقت به ذهنم خطور کرد وگرنه این موضوع فرصتی فراخ‏تر می‏طلبد.

 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:19 عصر     |     () نظر

آخرین کتابی که این روز‏ها خواندم، مجموعه داستانی بود از مرحوم نادر ابراهیمی به اسم
فردا شکل امروز نیست.
این کتاب را 9 داستان کوتاه تشکیل می‏دهد که به جز 3 داستان، مابقی داستان‏ها در اواخر دهه 50 نوشته شده‏اند و حال و هوای همان سال‏ها را دارند.
فردا شکل امروز نیست را شاید از لحاظ اصول داستان ‏نویسی نتوان در جایگاه بالایی قرار داد اما از نظر ترسیم شرایط سال‏های نخستین پیروزی انقلاب در ابعاد مختلفی همچون وضعیت اقتصادی، اجتماعی و روانی موفق است.
قصد معرفی کامل این کتاب را ندارم. تنها به چند نکته که بعد از خواندن این کتاب به نظرم رسید اشاره می‏کنم.
نادر ابراهیمی را در این کتاب روشنفکری می‏بینیم که از روشنفکری فقط ادعایش را ندارد تا از مباحث و الفاظ دهن ‏پرکن استفاده ‏کند. و در عین حال، مثل بسیاری از روشنفکرنماها به خاطر حفظ این لقب، چشم بر بسیاری از واقعیت‏ها نمی‏بندد. ابراهیمی آشکارا به امام و اصل نظام اظهار علاقه‏مندی می‏کند و همزمان زبان به انتقاد‏های نسبتا تند -آن هم در اواخر دهه 60 و شرایط آن زمان- می‏گشاید.
نکته دیگر، دوراندیشی نویسنده یک عاشقانه آرام است. او در همان اوایل پیروزی انقلاب از بعضی تندروی‏ها که مستقیما به هدف انقلاب ضربه می‏زند احساس خطر می‏کند و به مقتضای هر داستان به چند مسئله مرتبط با انقلاب و یک نظام نوپا می‏پردازد.

در داستان دوم، جایی که راوی داستان، بعد از انقلاب با یک ساواکی‏ مصاحبه می‏کند و ساواکی مدعی است که روزی ورق برمی‏گردد، چنین داستان را به پایان می‏رساند:

-به نظر تو کی ورق برمی‏گردد و چطور برمی‏گردد؟
-نمی‏دانم. شاید وقتی مسلمان‏های حاکم، بیش از حد مردم را زیر منگنه بگذارند و نقش همان معلم شرعیات مرا بازی کنند. ترق! چرا با دگمه شلوارت بازی می‏کنی؟ آن وقت همه مردم محض خنده هم که شده شروع می‏کنند به بازی کردن با دگمه‏های شلوارشان. مجسم کن! یک ملت دگمه‏ شلواری. معرکه‏ست نه؟



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:19 عصر     |     () نظر

مجله را بستم و گفتم: یکی می‏گفت شریعتی، طالقانی و آل‏احمد پرچم این انقلاب بودند. گفت: چرند است. خیلی از این حرف‏ها می‏زنند.
می‏دانستم خیلی  به «آقا» علاقه دارد. مجله را جلوش باز کردم و گفتم: من هم نمی‏خواهم گوش بدهم. ولی این حرف را مقام معظم رهبری در مصاحبه سال 58 گفته است.
نگاهش روی عکس سیاه و سفید رهبر بی‏حرکت ایستاد.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:19 عصر     |     () نظر

چند روز پیش اطراف مسجد کبود تبریز قدم می‏زدم. این مسجد از معدود آثار تاریخی این شهر پرماجرا است. وقتی کمی دقت را چاشنی نگاهم کردم اثر دست مردمان بسیاری را در خشت خشت مسجد دیدم. از پیرمردی که 600 سال پیش آجر روی آجر می‏گذاشت تا دستور جهانشاه قره‏قویونلو را به جا آورده باشد بگیر تا جوان بیست و چند ساله‏ای که روی داربست میراث فرهنگی مشغول مرمت کاشیکاری‏های است ولی فکرش با صاحبخانه کم تحملش درگیر.
راستی چه‏قدر این بنا را دست‏کاری کرده‏اند. وقتی فکر می‏کنم این مسجد در زلزله هولناک 240 سال پیش تبریز با خاک هم‏نشین شد و گنبدش که فیروزه اسلام بود فروریخت، احساس می‏کنم در یکی از مسجد‏های همین چند دهه اخیر قدم می‏زنم. گرچه آثار 600 سال پیش بر جبین مسجد در کنار مرمت‏های 10 ساله می‏درخشند و از خاطره چند قرن خود حکایت می‏کنند. ولی باز احساس می‏کنی این مسجد همان چیزی نیست که می‏گویند و نشان میدهد.

ما دیگر عادت کرده‏ایم. چه چیزمان همان است که نشان می‏دهد یا باید باشد؟ همه چیز را به اسم مرمت و بازسازی به چیزی غیر خودش تبدیل کرده‏ایم. تنها با اسم و نشان‏ها و ظاهر همه چیز زندگی می‏کنیم.
دست مرمت‏مان را بر سر هر چیز یتیمی می‏کشیم. در این زمانه هم که همه چیز یتیم است و زود برایش قیم پیدا می‏شود. پدرهای ناتنی هم ظاهر و باطن فرزندخوانده‏های خود را بازسازی می‏کنند. 
کاش کمی هم بازسازی‏هایمان را بازسازی می‏کردیم.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:19 عصر     |     () نظر
<   <<   21