آن يكى بس دور بين و ديده كور
از سليمان كور و ديده پاى مور
و آن دگر بس تيز گوش و سخت كر
گنج در وى نيست يك جو سنگ زر
و آن دگر عور و برهنهى لاشه باز
ليك دامنهاى جامهى او دراز
گفت كور اينك سپاهى مىرسند
من همىبينم كه چه قومند و چند
گفت كر آرى شنودم بانگشان
كه چه مىگويند پيدا و نهان
آن برهنه گفت ترسان زين منم
كه ببرند از درازى دامنم
...