خانه ي دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسيد سوار.
آسمان مکثي کرد.
رهگذر شاخه ي نوري که به لب داشت
به تاريکي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت،
کوچه باغي ست که از خواب خدا سبزتر است