مي گفت : يک شب خانمي زنگ زد گفت :ما در محله شما زندگي مي کنيم . شوهرم سيگاري است هر وقت مي گويم : مرد سيگار نکش مي گويد : جعفري چرا مي کشد . با خودم گفتم ممد تقي ، اسوه ي کليمي ها شدي . آن شب بعد از عمري سيگار را ترک کردم .