دفتر شعرم را باز میکنم تا شعر تازهام را بنویسم. ولی صفحه اول دفتر، ماتم میکند. تمام صفحه از تکرار اسم ممنوعه پر شده است. دفترم را ورق میزنم. سطر به سطرش را آن اسم ممنوعه گرفته است و خودکارم روی میز، بی آنکه قطرهای جوهر در رگش باقی مانده باشد بیجان افتاده است. خودکارم خوب میدانست؛ نوشتن اسم ممنوعه جرم است.
نمیدانم چه کسی در این قانونشکنی مقصر است؟ سطرهای دفترم که پاسبانهای هشیاری نبودند؟ یا کس دیگری که جسارت به دست گرفتن خودکارم را به خود داده است؟
نه! تنها خودم مقصرم. خودم توانستم به زور، اسم ممنوعه را فراموش کنم و دیگر بر زبان نیاورم؛ ولی نتوانستم این فراموشی را به خودکارم تحمیل کنم. او به نوشتن اسم ممنوعه عادتکرده بود.