«سگ کشی» بهرام بیضائی را چند سال پیش دیده بودم. امروز موقعیتی پیش آمد تا یکبار دیگر به همراه خانواده تماشاگر سگ کشی باشم. یکی از مشخصههای این فیلم دیالوگهای خاصی است که بیشتر به زبان تئاتر نزدیک است. این مسئله شاید ریشه در ساختمان ذهن بیضائی داشته باشد که چارچوبی تئاتری دارد.
اما آنچه میخواهم از فیلم بگویم دیالوگی است که در یکی از سکانسهای پایانی فیلم بین گلرخ کمالی (مژده شمسایی) و سرکرده تنگستانیها (یکی از طلبکاران) رد و بدل میشود.
تنگستانی در مقابل درخواست خرید چک و امضای رضایتنامه میگوید:
«لااقل وعدهای به من بدهید... التماس کنید. یه دلخوشی بهم بدبد.»
گلرخ کمالی در پاسخش میگوید:
«بهتون دلخوشی میدم. پدر بدبخت من که 30 سال برای فرهنگ این کشور کار میکنه برای همه چیزش لنگه. از کاغذ و مرکب تا چاپ و پخش و اجازه تکتک کلمات. اما امثال شما هیچ منعی ندارید. حتی کسی مانعتون نمیشه ار دخترش بخواید به خاطر یکی دیگه بهتون التماس کنه. یکی که متاسفانه بهتر یا بدتر از جنس شماست، نه من. این خیلی خیلی گرونه و شما نباید از تلخیش چیزی بفهمید.»
قصدم این بود تا از این دیالوگ استفاده کنم و چند سطری راجع به همین موضوع بنویسم. ولی حالا میبینم حیف است اضافه بر حرف استاد بیضائی چیزی بگویم و مطلب را ضایع کنم. همین کافی است.