در سال های اخیر نظارهگر از دسترفتن بزرگمردان بسیاری بودیم. کسانیکه هر یک در عرصه فعالیت خود از قلههای تخصص خود شمرده میشدند. ادبیات، تاریخ، سینما، سیاست، اخلاق، عرفان، فقه، فلسفه و دست آخر موسیقی هر یک داغدار فراق یکی از اساتید خود بودهاند.
بعد از درگذشت هر یک از بزرگان، برای ما بازماندگان چیزی جز چند صباحی یا حتی چند ساعتی حسرت باقی نمیماند. ولی این حسرت برای همنسلان من بسیار تلختر و نگرانکنندهتر است. چرا که میدانیم باید آماده شنیدن خبرهای ناگوار دیگری هم باشیم و مهمتر اینکه برای پر کردن جای خالی از دسترفتگان نمیتوانیم چشم امید به کسان دیگری بدوزیم. به ندرت میتوان علوم و فنونی را یافت که اگر بزرگان و اساتیدش را از دست داد نسل جوانش برای پیشرفت و تعالی بیش از پیشش امیدوار کننده باشد. پدران ما به خود میبالند که روزگارشان این فرزانگان را به نسل ما تحویل داده است. نسل ما در برابر فرزندانش به چه چیز افتخار خواهد کرد؟ تنها به همعصری با این بزرگان؟
صادقانه و خالصانه بیندیشیم که چرا با این همه حرف زدنها و برنامه ریزیها و سیاستگذاریها نمیتوانیم جای خالی سرمایههای انسانی و معنوی از دسترفته را پر کنیم؟ اشکال کار ما کجاست که نسبت به هزینهای که صرف میکنیم نهتنها نتیجه نمیگیریم بلکه گاهی نتیجه عکس عایدمان می شود؟ چرا به جای علاج اصل بیماری، با داروهای مسکن درد را میپوشانیم و منشأ درد را درمان نمیکنیم؟
ما در این انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش
کاین خلل در گندم است از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
وز فنش انبار ما ویران شدست
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگه اندر جمع گندم جوش کن