امشب فیلم کوری را دیدم. خواستم حالا که خودم حرفی برای گفتن ندارم؛ از این اثر که بر اساس رمان ساراماگو است بگویم. ولی بعدا دیدم زیاد فیلم روایت کردهام. گفتم چند سطری راجع به اصل فیلم دیدن خطخطی کنم.
متاسفانه باید نگاه مردممان به فیلم و سینما را به انبوهی از نگاههای مخشوش و ناصحیح دیگر اضافه کنیم. غالب مردم نسبت به سینما همان تصوری را دارند که مثلا نسبت به تماشای مسابقه فوتبال تراکتورسازی و استقلال در ذهنشان است. یعنی صرفا یک سرگرمی برای گذران وقت، همراه با چاشنی هیجان و خنده؛ که البته در جای خود لازم است.
وقتی به کسی میگویم تماشای چند فیلم خوب در هفته مفید است انگار از عالم دیگری حرف میزنم. چون در تصورش مفید بودن و فیلم دیدن، هیچ سنخیتی باهم ندارند. دلیل این ذهنیت را میتوان از روزنههای مختلفی جستجو کرد. از جمله وضعیت فرهنگی جامعه، سیاستهای فرهنگی، دغدغههای اصلی مردم، عدم آگاهی صحیح از حقیقت هنر، وضعیت اقتصادی و بسیاری از دلایل ریز و درشت دیگر. اما دلیل ما برای اهمیت داشتن سینما چیست؟ اگر ادعا میکنیم هنر و بالاخص سینما -که بهنظرم عصاره تمامی هنرهاست- مفید است؛ این فایده چیست؟
تنها به یک فایده -که فکر میکنم مهمترین و پوشیدهترین است- اشاره میکنم و آن زندگی کردن با فیلم است.
ما با نشستن پای یک فیلم در عرض دو ساعت طعم زندگیهای گوناگونی را میچشیم. گفتم زندگیها چرا که به تعداد شخصیتهای فیلم زندگی میکنیم آن هم در شرایط روانی، اجتماعی و جغرافیایی مختلف و این یعنی زیستن چندینباره و چندینگونه، بهدست آوردن تجربههای ارزشمند، داشتن نگاههای رنگارنگ به زندگی و از همه مهمتر درک اندیشهها و نگاههای متفاوت و حتی متناقض با دیدگاهها و ذهنیتهای شخصی خودمان. کسی که زیاد فیلم میبیند به خود اجازه گمراه خواندن دیگران را نمیدهد. گرچه راه را از چاه میشناسد ولی کسانی که در چاه افتادهاند را دوزخی و خود را بهشتی نمیداند. کسی که زیاد فیلم میبیند دچار بیماری مطلقبینی و تک گویی نمیشود؛ سایهوسفید نمیبیند گرچه زیاد فیلم سیاهوسفید میببیند.
به نظرم اگر دهها فایده مهم دیگر سینما را هم نادیده بگیریم از کنار درک دیگران که درمان کوری است نمیتوانیم بهراحتی بگذریم.