رنج همواره همزاد اندیشه بوده است. اندیشه اگر خالص و با وسعت دید باشد همچو زمینلرزهای خانه تفکرات صاحبش را خواهد لرزاند. لازمه یک اندیشه خالص، آزادی فکر از بند زنجیرهای ذهنی است. زنجیرهایی که فکر انسان سالها با آنها خو گرفته و گاه فریبکارانه خود را ضامن حیات سالم فرد جا میزنند.
شکستن این زنجیرها طوفانی در درون آدمی به پا میکند که شاید سالها روی آرامش را به خود نبیند. از دست دادن آرامشی که زیر سایه باورهای غیرقابل انکار ثمر داده بود برای کسی که کمر همت برای سمپاشی باغستان ذهن خود بسته اولین رنج است. بسیاری از ما که دل و دین در گرو فرد، گروه یا تفکر خاصی داریم و تردید در دلربایی دلدار خود را جفای کفرآلود میدانیم ناخودآگاه برای حفظ همین آرامش است که چشم خود را بر اندیشههای دیگر میبندیم.
تحقق اندیشه خالص و عمیق در گرو کنار گذاشتن باورهایی است که ضروری پنداشته شدهاند و مهمتر از آن تجدیدنظر در پیشفرضها است. چرا که باورها فرزندان پیشفرضها هستند. پاکسازی فکر از گردوغبار عادت و چیدن دوباره کتابخانه ذهن کار بسیار دشواری است. این دشواری برای تفکر خاص یا گروه خاصی نیست. چه روشنفکران و چه بنیادگرایان هر دو ممکن است رنج از دست دادن آرامش را به جان نخرند. بنیادگرا شک در باورهای قبلی خود را کفر و گمراهی بداند و از این کار سر باز زند. روشنفکر هم در بند عرف معمول روشنفکری اسیر شود و شنا در مسیر خلاف موج معمول صنف خود را خلاف اصول منورالفکری بداند؛ گرچه همیشه دم از آزادفکری زند.
دستآخر اینکه تفکر در هر زمینه اعم از مذهبی، سیاسی، اعتقادی یا شخصی مستلزم آزادفکری است و بدون آن کاروان اندیشه در دیار امنی منزل نخواهد کرد. آزادفکری خانههای فرسوده شهر ذهن را ویران میکند. اما نباید از این خرابی ترسید تا به جای آن قصرهای زیبا و فراخ ساخته شود.