دیشب در منزل، طبق برنامه «هر شب یک فیلم»، اثر ماندگار pulp fiction را تماشا میکردیم. سخت غرق در فیلم بودیم که هوس چای کردم. فیلم را متوقف کردم و راهی آشپزخانه شدم. ولی از لحظه فشار دادن دکمه pause تا برگشتن و زدن دکمه play ذهنم کاملا سینمایی شده بود. صحبتهای کوتاه با همسرم را تبدیل به دیالوگ میکردم و در مورد چگونه ادا کردنشان فکر میکردم. موقع ریختن چایی سعی میکردم دوربین را از زاویهای بگیرم که معنای مورد نظرم را برسانم. وقت برگشتن از آشپزخانه زوم میکردم روی فنجانها و قدمهایم. خلاصه این دو دقیقه برایم یک فیلم سینمایی شده بود.
بعد از پایان فیلم در مورد این مسئله کمی فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که ذهن ما در هر فضایی که قرار میگیرد نوع نگاه و استدلالش هم منطبق با آن فضا میشود. مثلا اگر اهل فیزیک باشیم اطرافمان را با قانون های فیزیکی تفسیر میکنیم و حتی این دخالت را تا تفسیر زندگی و مسایل جزیی آن نیز سرایت میدهیم. اگر فلسفه بخوانیم همه چیز را فلسفی میبینیم. اگر فقه بخوانبم ریز و درشت این عالم را از صافی فقه میگذرانیم و این قصه همین طور در مورد دیگر علوم یا اندیشهها جریان دارد. اینگونه میشود که مثلا در بحث از یک مفهوم دینی میگوییم فلانی نگاهش به مسئله فلسفی است. بهمانی فقاهتی میبیند و آن دیگری سیاسی.
به نظر میآید نگاه هر کس رنگوبوی فضای ذهنی صاحبش را گرفته که رهایی از این فضاها تقریبا ناممکن است که این مسئله سنگ بزرگی در مقابل اندیشه خالص است.