سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که براى خدا خشم کرد ، باطل را هر چند سخت بود از پا درآورد . [نهج البلاغه]
ساز خاموش

در رستوران قطار منتطر صبحانه بودم. دور میز روبرویم پدری با دو دختر کوچکش صبحانه می‏خوردند. ناگهان جیغ دختر کوچک‏تر بلند شد. نگاهم را بالا آوردم. دخترک سهم خود را تمام کرده بود و حالا قصد تصاحب سهم خواهر بزرگش را داشت. پدرش اول سعی کرد با نوازش و بغل گرفتنش دخترش را آرام کند اما نوازد پدرانه طعم عسل نمی‏داد. چشم دخترک روی بسته عسل تک‏نفره خواهرش ایستاده بود و دادش رستوران را پر کرده بود. آخرسر خواهر بزرگ‏تر، هم برای اینکه خواهر کوچکش را راضی کند و هم نگاه‏های توی رستوران را از روی خودشان برگرداند از سهم خود گذشت و دخترک آرام گرفت. پدرشان که انگار از دردسر بزرگی خلاص شده بود به دختر بزرگش گفت: آفرین به دختر وظیفه‏شناس و فداکارم.
صبحانه سه‏ نفره‏شان تمام شد و در حالیکه خواهر کوچک سیر بود و خواهر بزرگ وظیفه‏شناس از رستوران خارج شدند.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/4/25:: 6:26 عصر     |     () نظر