خبر مرگش را وقتی به خانه رسیدم؛ بانو گفت: رهبر کرهی شمالی مُرد. انگار مدتها بود که منتظر شنیدنش بودم. پشت اینترنت نشستم و سری در اخبار و تصاویر گرداندم. درک عزاداری زندانیان فقیر و توسری خور بر زندانبانشان برایم سخت نبود. ارسال نامهی «با تاسف و اندوه فراوان» رییس مجلس کشورم به رییس مجلس «کشور دوست» کرهی شمالی به مناسبت در گذشت «رهبر بزرگ» آن کشور هم عادی بود. آنچه تحلیلش برایم دشوار بود و نتیجهای هم نگرفتم چارهی کار چنین مردمان زندانی بود. چشمانم روی آیهی قرآنی که این روزها روی صفحه زمینهی لبتابم میدرخشد خیره ماند:
إنّ الله لا یغیّر ما بقوم حتّی یغیّروا ما بأنفسهم.
_______________________________________________
پ.ن: دانشجوی متعصب کرهای میگفت: وقتی بچه بودیم در مدرسه به ما میگفتند بگویید: خدایا به ما شکلات بده و ما میگفتیم و میدیدیم که اتفاقی نیافتاد. بعد میگفتند بگویید: کیم جونگ اییل به ما شکلات بده. میدیدیم از آسمان شکلات روی سرمان میریزد. میگفت بعدها فهمیدیم که بر پشت بام چند نفر نشسته بودند و شکلات میریختند.