سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شما را نمایاندند اگر مى‏دیدید ، و راه نمودند اگر مى‏یافتید ، و شنواندند اگر مى‏شنیدید . [نهج البلاغه]
ساز خاموش

عزیزی می‏گفت: با نامزدم سوار ماشین شدیم. مثل همیشه آلبوم "بال در بال" روی ضبط بود. زخمه های تار لطفی بلند شد و سایه شروع کرد:
«ارغوان! شاخه همخون جدا مانده من!
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی‏ست هوا یا گرفته‏ست هنوز؟...»
نامزدم پرسید: این کیه داره دکلمه میکنه؟ چند لحظه سکوت کردم. گفتم: پیامبر غزل نوی ایران! سایه
کسی که هشتاد سالشه ولی حتی تو و دوستای تحصیل کردت هنوز نمی‏شناسینش.


 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:40 عصر     |     () نظر

نمی‏دانم تا حالا اسم نادر ابراهیمی به گوشت خورده یا نه. شاید در این چند ماه که از وفاتش می‏گذرد، اسمش را شنیده باشی. باز هم همان حکایت همیشگی، کسی می‏میرد و تازه...
اگر بخواهیم نویسنده‏ای را بشناسیم -البته تا جائی که به ما مربوط می‏شود- باید به نوشته‏هایش سری بزنیم. در بین آثار این گیله مرد، دو اثر درخشش خاصی دارند یکی «بار دیگر شهری که دوست می‏داشتم» و دیگری «یک عاشقانه آرام». حرف بی‏ربطی نگفته‏ایم اگر این دو کتاب را مانیفست نادر ابراهیمی بدانیم.
نمی‏دانم خوره چه کتاب‏هایی هستی! اصلا کتاب خور هستی یا نه؟ ولی هر چه هست «یک عاشقانه آرام» را از دست نده. این کتابی است که به نظرم سالی یکی، دو بار باید خواند. خصوصا در این زمانه که آنچه می‏بینیم دیوار است؛ این کتاب پنجره‏ای در پیش چشمانمان باز می‏کند.
مرحوم نادر ابراهیمی در این کتاب با شستن چشمهایت، زندگی را چنان ساده اما زیبا نشان می‏دهد که خواننده را بار دیگر به زندگی و واقعیت‏های زیبای آن باز می‏گرداند.«یک عاشقانه آرام»، حکایت یک زندگی ساده، زیبا، امید بخش و رو به حرکت است.
می‏دانم چه‏قدر مواظب وقت خودت هستی که مبادا لحظه‏ای را به بطالت بگذرانی!!! اما قول می‏دهم بعد از خواندن این کتاب از وقتی که صرف کرده‏ای راضی خواهی بود.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:39 عصر     |     () نظر

این روزها از فرهنگ نوشتن کار سختی شده است. خصوصا برای آدم کم‏سوادی مثل من. اما این کار وقتی سخت‏تر می‏شود که بخواهی از فرهنگ بنویسی ولی قلمت را به بازی سیاست آلوده نکنی.
به راستی چرا؟ سوال سختی نیست اما پاسخ آزار دهنده‏ای دارد.

چه تلخ می‏اندیشیم که حتی یک بار در هیچ حوزه‏ای، حضور مستقل فرهنگ را نمی‏بینیم.
نمی‏دانم. شاید فرهنگمان بسان آب قلیلی است که هنوز به حد کر نرسیده و به محضی که قطره‏ای از سیاست درونش می چکد، تمام آن نجس می‏شود؛‏ یا این سیاست است که چنان قدرتمند و با‏نفوذ است که بر آب کر هم چیره می‏شود و رنگ و بو و مزه‏اش را عوض می‏کند.‏ گرچه هر وقت سخن از فرهنگ ایرانی - اسلامی به میان می‏آید، سینه چاکان بسیاری از هر طیف و حزب و جناح پیدا می‏شوند؛ اما زمانی که برای قدم برداشتن برای همین فرهنگ لازم است این قدم را بر روی سلیقه‏های حزبی و جناحی بگذارند، پا پس می‏کشند و سر  در لاک خود فرو می برند و باز  روز از نو، روزی از نو. شعار است و شعار.
تا زمانی که شاغول درستی و کژی، سیاست باشد، نه‏تنها خانه فرهنگ آباد نخواهد شد که دیوارهای اقتصاد و دیانت هم تا ثریا کج خواهند رفت.
چاره‏ای دیگری نیست جز اینکه یا با شرایط حاضر بسازیم و آرام بسوزیم؛ یا عطای این فرهنگ را به لقایش ببخشیم. راه‏حل اخیر را اگر بخواهیم هم نمی‏توانیم؛ چون ایرانی هستیم و دلبستگی های ملی و مذهبی داریم. می‏ماند همان راه‏حل همیشگی، سوختن و ساختن.اما ای کاش طوری بسوزیم که کور سوی این چراغ رنجور قصه پرداز شب ظلمانی‏مان باشد.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:37 عصر     |     () نظر

حتما این ضرب المثل را شنیده اید که «با حلوا، حلوا گفتن دهن شیرین نمیشه». من فکرمیکنم این جمله ایرانی الاصل نیست! می پرسید چرا؟
خوب ما در طول چندین سال ثابت کرده ایم که با تکرار ذکر حلوا اگر چه طعم حلوا نمی چشیم اما دهانمان شیرین می شود.یا میتوانیم با ضمیمه کردن اذکار دیگر مثل قند و شکر و فرهنگ دوستی و هنر نزد ایرانیان است و بس و... این شیرینی لذیذ را به دیگران بچشانیم. اگر چه دهان خودمان ملس بماند. چون هدف خدمت به مردم است!!




نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:35 عصر     |     () نظر