چند سالی است که در کشور ما طرحهای مختلف حفظ قرآن رواج پیدا کرده است و این عکس هم آخرین نسخه از طرحهای حفظ قرآن است که دیشب در خیابان صفاییه قم دیدم. شاید برای برخی سوال عجیبی باشد که بپرسم: حفظ قرآن چه فایدهای دارد؟
طرفداران حفظ قرآن روایات بسیاری را در تمجید از حافظان قرآن ذکر میکنند. اما هیچکدام از این روایات دلالتی بر حفظ قرآن به شیوهای که در زمان ما شایع شده ندارند. در زمان ائمه(ع) دلیل حفظ قرآن به واقع حفظ قرآن بود؛ نه روان کردن آن. نوپا بودن درخت اسلام از یک سو و نبود امکانات چاپ از سویی دیگر، برای پاسداری از قرآن، چارهای جز ازبر کردن قرآن باقی نمیگذاشت. همچنین واژهی پربسامد در روایات، «حملة القرآن» است و به معنای حاملان قرآن ترجمه میشود که مراد از آن ظاهرا حمل معنوی است و اگر حمل معنوی را نیز قبول نکنیم، با توجه یه همان شرایط زمانی روایات، دلیل ارج حاملان قرآن آشکار میشود.
آیا تبدیل کودکان و نوجوانان به ضبط صوتهای انسانی و شگفت زده شدن از قدرت حفظ آنها تاثیری در بینش خود حافظان و مشوقهایشان دارد؟ آیا مهارتهای مختلف حفظ قرآن مانند قرائت معکوس، حفظ بودن شمارهی صفحه و تبدیل قرآن به زبان ایما و اشاره و روشهای دیگر، بازی با قرآن نیست؟ بهتر است با کتاب دیگری همبازی شویم و اجازه دهیم قرآن وظیفهی خود را انجام دهد. صرف هزینههای مادی و انسانی برای ازبر کردن قرآن، خواسته یا ناخواسته ما را از یافتن گوهر مراد قرآن محروم خواهد کرد. هیچ کدام از دانشمندان و متفکران طراز اول علوم دینی تقلا و اصراری برای حفظ قرآن نداشتند. چون تفکر در دین، بهرهمندی از معارف دینی و تعمق در معنای متون دینی،هیچ نیازی به حفظ بودن کتاب وحی ندارد.
حافظان قرآن با شوق بسیار، کودکی و نوجوانی خود را صرف حفظ الفاظ قرآن میکنند به امید آن که روزی، نوری از قرآن بر دل آنها بتابد. اما اگر قرآن برای نورافشانی هم آمده باشد، به یقین چراغهایی جز واژههایش دارد.
دوستان بسیاری داشتم که حافظ قرآن بودند. تلاش و تمرین آنها را در ازبر کردن قرآن دیدهام اما همهی کوششهای آنها کمکی برای «حفظ» قرآن نمیکرد و نتیجهای محسوس و مطلوبی در زندگی خود آنها هم نداشت. در زندگی روزمرهی این برادران -به اصطلاح خودشان، قرآنی- آنچه لمس نمیشد قرآن بود. البته روی سن مسابقات مختلف قرآنی خودی نشان میدادند و برای نمایش مهارتشان در حفظ، رقابت تنگاتگی میکردند.
استاد عزیزی دارم که هر وقت سخن از قرآن به میان میآید، میگوید: «قرآن مظلومترین کتاب میان مسلمین است.» قرآن با سخنها و سکوتهایش کتابی راهبر است؛ البته برای کسانی که فهمیدهاند چرا خداوند آخرین فرستادهاش را با نشانهای از جنس کتاب و سخن به میان مردمان فرستاد؛ نه با ید بیضاء و دم حیات بخش.
منتظر تاکسی بودم. بعد از ظهر بود و هوا گرم و خسته. رانندهها وقتی کلمهی پردیسان را از دهانم میشنیدند، بیشتر روی پدال گاز فشار میدادند و از کنارم رد میشدند. ماشین درب و داغانی رسید. با شنیدن پردیسان ایستاد. سوار شدم. ماشین اوراقی بود و رانندهاش هم شبیه خودش؛ با صورت لاغر، دندانهای سیاه و موهایی سفید. اولین چیزی که توجهام را جلب کرد، صدای گویندهی برنامهی قدیمی «گلها» بود که از ضبط ماشین میآمد. بعد از دکلمه، کسی شروع به آواز کرد. با آنکه صدایش آشنا بود اما نشناختم. از درآمد و خوانش بیت اول آشکار بود که خوانندهی قابلی است. پرسیدم: «حاج آقا کیه داره می خونه.» با علاقهی خاصی گفت: «محمودی خوانساری.» چند لحظه مکث کرد و ادامه: «نوهی آیت الله خوانساری.» از محمودی خوانساری گفت؛ از اینکه هنرش را به پول نفروخت و حاضر نشد به تلویزیون بیاید و از صفحهی طلایی که صدای خوانساری را رویش ضبط کردهاند و در پاریس نگه داری میکنند گفت و از قدر نشناسی خودمان نالید. چند بیت از اشعاری که خوانساری خوانده را خواند و توضیح داد. با اینکه شعرهای سادهای نبودند اما معلوم بود که شعرها را خوب فهمیده است. از اوضاع به هم ریختهی موسیقی سنتی گلایه کرد. کاملا منطقی و حرفهای تحلیل میکرد.
به مقصد رسیدیم. کمتر از حقش کرایه گرفت و راه افتاد. از پشت به چراغهای شکستهی ماشینش خیره شدم. ففط به این فکر میکردم که چرا آدمهای مثل این راننده، یا مثل من «پیاده»اند یا آخر عمری باید سوار ماشین اوراقی شوند و دنبال نان شب اهل و عیالشان باشند؟