عزیزکم بیا در آغوشم. در این زمانه کسی هوای در آغوش گرفتن ما را ندارد. اگر در آغوش هم بمیریم و با هم از زیر آور بیرونمان کشند، شاید به یاد ما هم بیافتند.
انگار وقتی زنده باشیم و با زندگی سختی که برایمان ساختهاند بسازیم، کسی ما را نمیبیند. شاید به تماشای جنازههای نحیف مان بیایند.
بیا عزیزکم، یبا که شاید فردای تو بهتر از امروز من نباشد. هیچ کس از فردای کسی باخبر نیست اما خدا از فردای همگان باخبر است.
----------------------------------
عکس از زلزلهی سال 82 بم است.
المپیک -با آن پیشینهی اسطورهای- فرصت باشکوهی است برای با هم بودن، خوشحال شدن و افتخار کردن. مردم هر سرزمینی نتیجهی چهار سال مدیریت و تلاش خود را در دست میگیرند و به شهری در دنیا میآورند تا با مردمان دیگر مسابقه دهند و به قهرمانانشان افتخار کنند که پرچم و نمادشان را بالاتر از پرجم کشورهای دیگر کاشتهاند.
تعداد کشورهای شرکت کننده در المپیک از اعضای سازمان ملل بیشتر است و این یعنی المپیک نقطهی اشتراک بزرگتری دارد و آن بازی است؛ بازیهایی که البته غرورآفرین و تحقیر کنندهاند. بازیهایی که از نوع لباس و چهرهی ورزشکاران در رژهی کاروان ورزشی تا تعداد مدالهای تصاحب شده، نکات مجملی از حکایتهای مفصل مردمان دارد. از انصاف به دور است که المپیک را تنها در توانایی ورزشی کشورها محصور کنیم. در جهان امروز ورزش قهرمانی رابطهی مستقیمی با دانش، صنعت، اقتصاد، مدیریت و فرهنگ دارد. المپیک بازی است اما بازی برای رسیدن به غرور و افتخار و از همه مهمتر خوشحال کردن مردم.
افتتاحیهی المپیکها هم قصهای جدا برای خود دارد. فرقی نمیکند که میزبان، چینِ کمونیست باشد یا انگلیسِ لیبرال، مراسم افتتاحیه، نمایشی از تاریخ و فرهنگ سرزمین میزبان است که در چند ساعت میلیاردها انسان در سراسر جهان به تماشایش مینشینند. کشورهای میزبان بیشترین توان خود را صرف برگزاری مراسم افتتاحیه میکنند که تصویری است از تاریخ و فرهنگ دیروزشان و آیینهای از فناوری و هنر امروزشان. امسال هم انگلیسیها به کارگردانی دنی بویل افتتاحیهی شکوهمندی برگزار کردند و داشتههایشان را به تماشا گذاشتند: از شکسپیر تا مستر بین، از انقلاب صنعتی تا محمدعلی کلی و از جنگجهانی تا اختراع اینترنت.
المپیک فرصتی برای خوشحال شدن ملتها از پیروزی است، پیروزی در بازی، بازی اما جدی.