همه ما نسبت به مفاهیم مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و... شناخت و ذهنیت خاص خودمان را داریم که ساختمان رفتار فردی، اجتماعی و همچنین تفکرات ما بر پایه آنها ساخته میشود. بین فاصله ذهنیتهای ما با وقعیتها و استحکام این ساختمان رابطه عکس وجود دارد. هرچه شناخت ما از مفاهیم نزدیکتر به حقیقت باشد به همان اندازه رفتار و کردار و گفتار ما نیک خواهد بود. این رابطه در مورد جامعه پررنگتر است. اگر خط ذهنیتهای یک جامعه از واقعیتها زاویه پیدا کند انتهای این خط به ورطهای خواهد رسید که همه تلاش مردمانش دوری از آن مهلکه بود.
جامعه ما جامعهای است که یکی از ارزشهای مهم آن دین است. اکثر مردم ما به ارزشهای دینی احترام میگذارند. البته این بدین معنی نیست که اکثر جامعه ما متشرع و کاملا پایبند به قوانین شرعی هستند بلکه ارزشهای دینی برای مردم ما تقدس ویژهای دارند. حال اگر ذهنیت مردم نسبت به مفاهیم و ارزشهای دینی با آنچه در بطن دین نهفته است متفاوت باشد تاثیر مستیقم بر رفتارهای فردی و اجتماعی آنها خواهد گذاشت. نتیجه چنین کجفهمیها چیزی جز خرافهها و برادرکشیها نخواهد بود. تفاوت ذهنیتها با واقعیتها در مورد آموزهای دینی نهتنها رفتارهای غیردینی را در جامعه بههمراه دارد بلکه گاه تا مرسوم شدن رفتارهای ضددینی نیز پیش میرود. از همه تلخ تر اینکه همین رفتارهای ضددینی چهرهای کاملا دینی به خود گرفته و گاه از ضروریات دین محسوب میشوند.
به نظر میرسد با اصلاح ذهنیت جامعهمان نسبت به آموزههای دینی برای حل مشکلاتی که مردم توان تاثیرگذاری مستقیم در آنها را دارند میتوان گام بلندی برداشت. به عنوان مثال ذهنیت مردم نسبت به معیارهای دینی یک جامعه سالم و راهکارهای رسیدن به آن چیست؟ یا تعریف جامعه از منحرف و دشمن و نحوه برخورد با او چیست و دین در این مورد چه سیاستی را پیشه کرده است؟ حقوق مردم بر حاکم و همچنین حقوق حاکم بر مردم در دین چیست و ذهنیت مردم از این موضوع تا چه اندازه با واقعیتهای دینی همخوانی دارد؟
فراموش نکنیم که در طول تاریخ عدهای از حساسیت جامعه نسبت به ارزشهای دینی سوءاستفاده کرده و خانه تفکر مردم را به غارت بردهاند. باید از آب زلال آموزههای دینی بر چهره خوابآلوده جامعه پاشید تا بیش از این سرمایه اندیشه ورزیمان را به یغما نبرند.