«آثارِ من، خود اتوبیوگرافی کاملی ست. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشتهایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خودِ زندگی است».
21 آذر، هشتاد و ششمین سالگرد تولد احمد شاملو بود. در کشور ما، رسم بر این است که در سالگرد وفات کسی، از او یاد میکنند. اما این رسم برای هر کس هم که مناسب باشد، برای شاملو نابجا است. چون احمد شاملو نه فقط شاعر زندگی که «مرد» زندگی بود.
آنچه من از شعر شاملو میفهمم فقط یک کلمه است؛ انسان. اگر از «آیدا در آینه» میگوید؛ اگر از «حدیث بیقراری ماهان» حکایت میکند یا «ترانههای کوچک غربت» را زمزمه میکند؛ دنبال «هوای تازه»ای برای انسان میگردد.
به گفتهی خود او، شعر جوشیدنی است و نمیشود چیزی را از بیرون به خود چسباند و اسم شعر بر آن گذاشت. دردِ انسان هم چیزی نیست که شاملو به شعرهایش وصله کند؛ این درد از درون او میجوشد. برای همین فکر میکنم شاملو از جمله معدود شاعران فرامکان و فرازمان است که هر انسانی در هر زمان و هر مکان با شعر او ارتباط برقرار میکند.
دهلیزی لاینقطع
در میان دو دیوار،
و خلوتی
که به سنگینی
چون پیری عصاکش
از دهلیز سکوت
می گذرد.
وآنگاه
آفتاب
و سایهیی منکسر،
نگران و
منکسر.
خانه ها
خانه خانه ها.
مردمی،
و فریادی از فراز:
شهر شطرنجی!
شهر شطرنجی!
دو دیوار
و دهلیز سکوت.
و آنگاه
سایهیی از زوال آفتاب دم میزند.
مردمی،
و فریادی از اعماق:
مهره نیستیم!
ما مهره نیستیم!