همسایگی روز ملی شدن صنعت نفت با نوروز، موجب مخفی ماندنش زیر سایه سال نو است. این روز از چند جهت برای کشورمان مهم است. نهضت ملی شدن صنعت نفت و راهی که رهبران و سربازان این نهضت در بستر شرایط آن زمان انجام دادند جای بسی تامل دارد.
در بررسی هر واقعه تاریخی، دو نکته برای درس گرفتن از کتاب آموزنده تاریخ ضروری است. یکی وضعیت سیاسی و اجتماعی آن برهه زمانی و دیگری عاقبت آن واقعه و دلایل چنان سرانجامی. در مورد این حرکت ملی، وقتی فرصت نخستوزیری مصدق و همراهی مردم و رضایت روحانیت را با دولت مصدق میبینیم به عاقبت این نهضت افسوس میخوریم. البته نهضت ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند به هدف اسمی خود دست یافت اما این هدف در مقابل قوه نهفته در بازوی نهضت حداقل چیزی بود که میتوانست به فعلیت برسد.
مصدق -مستقلترین نخستوزیر تاریخ کشورمان- قدرت محمدرضا پهلوی را به کمترین حد خود در طول حکومتش پایین کشید. گرچه روحانیت اختلاف نظرهایی با وی داشت اما تا آخرین روزهای مصدق حمایت خود را از او کوتاه نکرد. ولی مهمتر از همه اینها وحدت، عقلانیت و آگاهی موجود در سیاست رهبران نهضت ملی بود که نهتنها ملی شدن صنعت نفت را برای مردم ایران به ارمغان آورد بلکه چهره استبداد را هم خدشهدار کرد. کار نهضت به جایی رسید که شاه را مجبور به قبول خطر کودتا در 25 مرداد کرد. حتی پس از شکست کودتای نخست، شاه از کشور فرار کرد. این زمان بهترین فرصت برای تشکیل حکومت غیرسلطنتی در کشور بود. گرچه مانعیت نفوذ بیگانگان باقی بود. این فرصت دقیقا به دلیل از دست رفتن نقاط قوت نهضت یعنی وحدت، عقلانیت و آگاهی رهبران تبدیل به یک تهدید شد و با سرنگونی دولت مصدق پرونده نهضت بسته شد. شاید تصور شود نهضت ملی شدن صنعت نفت ارتباطی با جریانات دوران مصدق نداشته است اما همه این وقایع چشمهی واحدی بودند که در کشور جاری شده بود. ولی صد حیف که از مسیر خود منحرف شد و به اقیانوس نریخت.
اگر آن روزها نهضت تمام توان خود را به فعلیت میرساند شاید سرنوشت دیگری برای سرزمینمان رقم میخورد. یه نظرم این موضوع نکتهای است که از آن غفلت میکنیم و کمتر مورد بررسی قرار میدهیم.
یکی از موضوعهایی که کمتر در حوزه دینپژوهی به آن پرداخته شده ادبیات دینی است. کسی که ادعای گفتمان دینی دارد پیش از هر چیزی باید خود را به زینت گفتار دینی مزین کند که گقتمان دینی بدون گفتار دینی راه به جایی نخواهد برد. به یقین چنین کسی که ادعای دینداری و دینمداری دارد بیش از کسی که راههای دیگری را برگزیده محتاج گفتار دینی است. اما صد افسوس که در جاده گفتار دینی این داستان هم مثل حکایتهای دیگر در جامعه ما وارونه است. عدهای که کاری به کار دین ندارند و حتی متهم به دینستیزی هستند گوی سبقت را روبودهاند. از آنجا که نظام ما نطامی دینی است مطالعه ادبیات قرآنی و سیره بزرگان دین برای رجال سیاسی کشورمان از نان شب هم واجبتر است.
وقتی اظهارات آقای محمدجواد لاریجانی را در مورد سیاستمداران غربی و رییسجمهور آمریکا خواندم؛ شرمنده و متاسف شدم. شرمنده از این که کسی که یکی از تئوریسینهای جناح حاکم کشورم است و هر روز در رسانه تصویری به عنوان چهرهای موجه و صاحب فکر، بر کرسی تحلیل تکیه میزند؛ رییس جمهور منتخب میلیونها انسان آمریکایی را «کاکا سیاه» خطاب میکند؛ تنها به این بهانه که «باید طوری جواب او را میدادم».
متاسف از این که پس از 30 سال از انقلاب مردم سرزمینم علیه استبداد، کسی که مدعی «حرکت بر مبنای اهلبیت(ع)» است سیاستمداران غربی را به سگی تشبیه میکند که «اگر پا روی دم آنها بگذارید پارس میکنند».
اگر ساعتی پای منبر قرآن و سیره اهلبیت (ع) بنشینیم و نحوه برخوردشان با مخالفان و حتی معاندان را بشنویم خواهیم فهمید که گفتارمان با گفتار دینی فرسنگها فاصله دارد چه رسد به گفتمانمان.
یاد حرف شیخ رجبعلی خیاط افتادم: دلم برای خدا میسوزد.
همه ما نسبت به مفاهیم مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و... شناخت و ذهنیت خاص خودمان را داریم که ساختمان رفتار فردی، اجتماعی و همچنین تفکرات ما بر پایه آنها ساخته میشود. بین فاصله ذهنیتهای ما با وقعیتها و استحکام این ساختمان رابطه عکس وجود دارد. هرچه شناخت ما از مفاهیم نزدیکتر به حقیقت باشد به همان اندازه رفتار و کردار و گفتار ما نیک خواهد بود. این رابطه در مورد جامعه پررنگتر است. اگر خط ذهنیتهای یک جامعه از واقعیتها زاویه پیدا کند انتهای این خط به ورطهای خواهد رسید که همه تلاش مردمانش دوری از آن مهلکه بود.
جامعه ما جامعهای است که یکی از ارزشهای مهم آن دین است. اکثر مردم ما به ارزشهای دینی احترام میگذارند. البته این بدین معنی نیست که اکثر جامعه ما متشرع و کاملا پایبند به قوانین شرعی هستند بلکه ارزشهای دینی برای مردم ما تقدس ویژهای دارند. حال اگر ذهنیت مردم نسبت به مفاهیم و ارزشهای دینی با آنچه در بطن دین نهفته است متفاوت باشد تاثیر مستیقم بر رفتارهای فردی و اجتماعی آنها خواهد گذاشت. نتیجه چنین کجفهمیها چیزی جز خرافهها و برادرکشیها نخواهد بود. تفاوت ذهنیتها با واقعیتها در مورد آموزهای دینی نهتنها رفتارهای غیردینی را در جامعه بههمراه دارد بلکه گاه تا مرسوم شدن رفتارهای ضددینی نیز پیش میرود. از همه تلخ تر اینکه همین رفتارهای ضددینی چهرهای کاملا دینی به خود گرفته و گاه از ضروریات دین محسوب میشوند.
به نظر میرسد با اصلاح ذهنیت جامعهمان نسبت به آموزههای دینی برای حل مشکلاتی که مردم توان تاثیرگذاری مستقیم در آنها را دارند میتوان گام بلندی برداشت. به عنوان مثال ذهنیت مردم نسبت به معیارهای دینی یک جامعه سالم و راهکارهای رسیدن به آن چیست؟ یا تعریف جامعه از منحرف و دشمن و نحوه برخورد با او چیست و دین در این مورد چه سیاستی را پیشه کرده است؟ حقوق مردم بر حاکم و همچنین حقوق حاکم بر مردم در دین چیست و ذهنیت مردم از این موضوع تا چه اندازه با واقعیتهای دینی همخوانی دارد؟
فراموش نکنیم که در طول تاریخ عدهای از حساسیت جامعه نسبت به ارزشهای دینی سوءاستفاده کرده و خانه تفکر مردم را به غارت بردهاند. باید از آب زلال آموزههای دینی بر چهره خوابآلوده جامعه پاشید تا بیش از این سرمایه اندیشه ورزیمان را به یغما نبرند.
امشب فیلم کوری را دیدم. خواستم حالا که خودم حرفی برای گفتن ندارم؛ از این اثر که بر اساس رمان ساراماگو است بگویم. ولی بعدا دیدم زیاد فیلم روایت کردهام. گفتم چند سطری راجع به اصل فیلم دیدن خطخطی کنم.
متاسفانه باید نگاه مردممان به فیلم و سینما را به انبوهی از نگاههای مخشوش و ناصحیح دیگر اضافه کنیم. غالب مردم نسبت به سینما همان تصوری را دارند که مثلا نسبت به تماشای مسابقه فوتبال تراکتورسازی و استقلال در ذهنشان است. یعنی صرفا یک سرگرمی برای گذران وقت، همراه با چاشنی هیجان و خنده؛ که البته در جای خود لازم است.
وقتی به کسی میگویم تماشای چند فیلم خوب در هفته مفید است انگار از عالم دیگری حرف میزنم. چون در تصورش مفید بودن و فیلم دیدن، هیچ سنخیتی باهم ندارند. دلیل این ذهنیت را میتوان از روزنههای مختلفی جستجو کرد. از جمله وضعیت فرهنگی جامعه، سیاستهای فرهنگی، دغدغههای اصلی مردم، عدم آگاهی صحیح از حقیقت هنر، وضعیت اقتصادی و بسیاری از دلایل ریز و درشت دیگر. اما دلیل ما برای اهمیت داشتن سینما چیست؟ اگر ادعا میکنیم هنر و بالاخص سینما -که بهنظرم عصاره تمامی هنرهاست- مفید است؛ این فایده چیست؟
تنها به یک فایده -که فکر میکنم مهمترین و پوشیدهترین است- اشاره میکنم و آن زندگی کردن با فیلم است.
ما با نشستن پای یک فیلم در عرض دو ساعت طعم زندگیهای گوناگونی را میچشیم. گفتم زندگیها چرا که به تعداد شخصیتهای فیلم زندگی میکنیم آن هم در شرایط روانی، اجتماعی و جغرافیایی مختلف و این یعنی زیستن چندینباره و چندینگونه، بهدست آوردن تجربههای ارزشمند، داشتن نگاههای رنگارنگ به زندگی و از همه مهمتر درک اندیشهها و نگاههای متفاوت و حتی متناقض با دیدگاهها و ذهنیتهای شخصی خودمان. کسی که زیاد فیلم میبیند به خود اجازه گمراه خواندن دیگران را نمیدهد. گرچه راه را از چاه میشناسد ولی کسانی که در چاه افتادهاند را دوزخی و خود را بهشتی نمیداند. کسی که زیاد فیلم میبیند دچار بیماری مطلقبینی و تک گویی نمیشود؛ سایهوسفید نمیبیند گرچه زیاد فیلم سیاهوسفید میببیند.
به نظرم اگر دهها فایده مهم دیگر سینما را هم نادیده بگیریم از کنار درک دیگران که درمان کوری است نمیتوانیم بهراحتی بگذریم.