سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ، خُنَک کردن جگر تفته را دوست دارد . هرکه جگری تفته را آب بنوشاند، چه [متعلّقبه] چارپایان باشد یا جز آن، خداوند، در آن روزی که سایه ایجز سایه او نیست، بر او سایه افکند . [.امام باقر علیه السلام]
ساز خاموش

شب دیر وقت بود. کسی در کتابخانه نمانده بود. داشتم عکس‏های سفر را اصلاح می‏کردم و از دوربین توی لب تاب می‏ریختم و در سکوت شب، مولانا گوش می‏دادم. «دکتر»  آرام زمرمه می‏کرد:

عقل بند رهروان است ای پسر 
بند بشکن ره عیانست ای پسر

عقل بند و دل فریب و جان حجاب
راه این هرسه نهانست ای پسر

چون ز عقل و جان و دل برخاستی*
این یقین هم در گمانست ای پسر

هین دهان بربند وخامش چون صدف
کین زبانت خصم جانست ای پسر 

یکی از دوستانم وارد کتابخانه شد؛ مولانا جذبش کرد. چند دقیقه‏ای گوش داد و بعد، از خواننده‏ی اشعار پرسید. گفتم: فلانی است. چند لحظه فکر کرد و گفت: به حافظه‏ی گوشی منم کپی کن. 200 غزل را برایش کپی کردم.
ساعات بیکاری و توی ماشین و بین راه، فقط مولوی گوش می‏داد. بعد از چند روز پیشم آمد و گفت: کاش نمی‏گفتی چه کسی شعرها را خوانده است؛ همه را پاک کن.
                                                        

*برخاستن: صرف نظر کردن



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 90/6/8:: 6:17 عصر     |     () نظر

حالم از خودمان و از خدایی که برای خودمان ساخته‌ایم به هم می‌خورد. حالم از حرف‏ها و شعارهایی که سال‏ها است دل خودمان را به آنها خوش کرده‏ایم، به هم می‏خورد. از این که خود را پاک‏ترین، سالم‏ترین، و اثرگذارترین مردم جهان می‏دانیم خجالت می‏کشم.
در هر مناسبت مذهبی، دور خودمان جمع می‌شویم و نمایشی از کاری که شنیده‌ایم باید انجام داد؛ انجام می‌دهیم تا وجدان‌مان را قانع کنیم که مسلمان خوبی هستیم. ماه رمضان، مسابقه تندخوانی قرآن داریم. شب‌های قدر جوشن کبیر می‌خوانیم و البته فقط می‌خوانیم و باید بخوانیم چون گفته‌اند باید بخوانیم. بعد قرآن به سر می‌گیریم و تک تک امامان مظلوم‌مان را مظلوم‌تر می‌کنیم تا گریه کنیم. از فرق سر علی و جگرهای امام حسن و دشت کربلا تا امام سجادی که برای‌مان همیشه مریض است و مأموریتش فقط شفا دادن مریض‌های ما. از امام باقر و امام صادق هم که چیزی نمی‌دانیم تا حرفی بزنیم؛ در ثانی چیزی ندارند تا برایشان گریه  کنیم؛ پس می‌گذریم. ما بقی امامان هم،  همه حاجات ما از بچه‌دارشدن و خانه دار شدن را روا می‌کنند. آخر سر هم مراسم را با چند «یا ابن الحسن بیا» تمام می‏کنیم و با دلی آکنده از معنویت و معرفت به خانه‌هایمان برمی‌گردیم و فردا وقتی از تلویزیون می‌بینیم که میلیون‌ها نفر در سراسر کشور در مراسم احیا بودند؛ خوشحال می‌شویم که در جامعه اسلامی زندگی می‌کنیم و وظایف دینی خود را به خوبی انجام می‌دهیم.
اما نمی‌دانم چرا هر سال آمار طلاق این جامعه اسلامی بالاتر می‌رود؟ نمی‌دانم چرا هر سال آمار خودکشی را مخفی‌تر کنیم؟ چرا میزان مطالعه‌اش خجالت‌آور است؟ چرا بیشتر جوان‌هایش بیمار جنسی هستند؟ چرا وزیر آموزش و پرورشش می‌گوید «اعلام آمار دانش‌آموزان معتاد مصلحت نیست»؟ چرا در عالم سیاستش، از راست و چپ و میانه، همه از قحطی اخلاق می‌نالند؟ چرا وقتی کسی را وسط خیابان، جلوی چشم‏مان تکه تکه می‏کنند، بهترین کار ممکن را فیلم برداری با موبایل‏مان می‏دانیم؟ چرا دروغ و غیبت و تهمت و افترا، برای ما مستحب شده اما تفکیک جنسیتی دانشگاه‏ها واجب؟
نمی‌دانم. شاید این‏ها آن عدّه از مردم هستند که در مراسم احیا خوب گریه نکردند و ماه محرم، محکم سینه نزدند.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 90/6/3:: 3:53 صبح     |     () نظر