سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر چیزی کمیاب گردد عزیزتر می شود، جز دانش که هر چه فراوان گردد گرامی تر شود . [امام علی علیه السلام]
ساز خاموش

چند شب پیش فیلم "تسلیم ناپذیر"(INVICTUS) را دیدیم. این فیلم داستان نلسون ماندلا و تیم ملی راگبی آفریقای‏جنوبی است؛ تیمی که یادگار دوران آپارتاید است و همه نشانه‏های آپارتاید را به همراه خود دارد. برای همین سیاه‏پوستان آفریقای‏جنوبی از این تیم متنفرند. ولی ماندلا این تیم را حفظ می‏کند و با حمایت از آن، موجب می‏شود همین تیم منفور، تبدیل به وسیله نزدیکی و دوستی سیاه‏ها و سفیدها شود. با اینکه کارگردان فیلم، کلینت ایستوود بود و بازیگرانش مورگان فریمن و مت دیمون، ولی زیاد خوش‏ساخت و جذاب از آب درنیامده بود.
اما این فیلم نکته‏ای را برای من یادآور شد:
رابطه معکوسی بین قدرت و ترس حاکم است و رابطه مستقیمی بین ترس و ظلم. ماندلا از تیمی حمایت کرد که از دوران دشمن باقی مانده بود و حتی هنوز آرم نظام آپازتاید هم روی پیراهن‏شان بود. او در مقابل همه تنفر و حس انتقام موافقان و طرفدارانش، بتنهایی ایستاد و به همه آنها یاد داد که ترس فرزند ضعف است. ماندلا در برابر چشم‏های حیرت‏زده گروه محافظانش، محافظینی از سفیدپوست‏ها استخدام کرد. یعنی از میان کسانی که تا چند ماه پیش از ریاست‏جمهوری ماندلا، به مرگ او راضی بودند. این چشمه شجاعت از کوه قدرت می‏جوشد. کوه قدرتی که فقط روی محبت و همزیستی استوار است.
از این نوع قدرت‏ها نمونه‏های زیادی را می‏توان در دفتر تاریخ یافت. اگر پیامبر اسلام(ص) روز فتح مکه را یوم‏الملحمه می‏کرد شاید کسی بر او خرده نمی‏گرفت؛ خصوصا در آن موقعیت فرهنگی و تاریخی. اما او روز فتح مکه را یوم‏المرحمه کرد تا همه بدانند که یوم‏الملحمه برای ترسوهاست. برای کسانی است که ذلیلانه از ضعف خود رنج می‏کشند و بزدلانه می‏خواهند با شمشیر ظلم، قدرت ضعیف‏‏شان را در دست‏های ناتوان‏شان نگه دارند.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/11/14:: 11:44 عصر     |     () نظر

وقتی کوچک‏تر بودم پدرم برای من و برادر بزرگ‏ترم  آتاری گرفته بود. آن موقع که هنوز انواع دستگاه‏های بازی نیامده بود؛ همه بچه‏ها از آتاری حرف می‏زدند. بازی اصلی این آتاری یک بازی دو بعدی بود که هواپیمایی در مسیری حرکت می‏کرد و باید موانع را منهدم می‏کرد و امتیاز می‏گرفت. من آن موقع‏ها 8 یا 9 سال بیشتر نداشتم. همیشه وقتی مشغول آتاری می‏شدم یک سوال برایم پیش می‏آمد که آخر این بازی چه می‏شود؟ این هواپیما آخرش به کجا می‏رسد و چه نفعی برای من خواهد داشت؟ در اوج دوران تخیلات کودکانه، فرضیه‏های مختلفی هم برای آخر بازی طرح می‏کردم. حتی یک بار فکر کردم دستگاه خودبه‏خود جایزه‏ای به ما خواهد داد. من هیچ‏وقت هواپیما را به آخرش نرساندم ولی بعدها فهمیدم قرار نیست اتفاقی بیافتد و به قول معروف خبری نیست  .
در طول این سال‏ها آتاری‏های زیادی داشته‏ام. دنبال عقیده‏ها و موضوعات مختلفی افتاده‏ام و فکر کرده‏ام آخرش اتفاق عجیبی خواهد افتاد. ولی بعدها فهمیده ام اصلا هواپیمای بیشتر اینآتاری‏ها آخری ندارند و تصورات من از آنها مثل همان تخیلات کودکانه است و بازهم خبری نیست.

 

 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/11/1:: 8:27 عصر     |     () نظر

دوستی سوالی تکراری پرسید که پاسخی تکراری داشت. اعجاز قرآن در چیست؟ من از پاسخ به سوالش گذشتم. به او گفتم معجزه برای کسانی است که برای باور داشتن به حقانیت راه و عقیده‏ای، کاری به خود سخن و اندیشه ندارند و با وجود معجزه‏ای مثل ید بیضا و احیای اموات، مومن و با نبودش کافر می‏شوند. اما قرآن کتاب اندیشه است. برای حقانیت خود دلیلی جز گفته‏هایش ندارد. محمد(ص) به میان عرب جاهلی کتابی آورد که تکیه‏کلامش یعقلون و یبصرون بود و از الوالالباب می‏گفت. اینکه اراده الهی بر این باشد که پیامبر خاتمش معجزه‏ای از جنس معجزات پیامبران پیشین نیاورد پیامی ارزشمند برای بشر -از عرب جاهلی تا قرن 21- دارد. خداوند به انسان فهماند که دیگر ایمان به معجزه لایق بشر نیست. ایمان باید متعلق به خود دعوت و اندیشه باشد و این مرتبه از ایمان جز با گوهر خردورزی حاصل نمی‏شود.
اما صد حیف که ما هنوز پیام اصلی قرآن را نفهمیده‏ایم و خود را به آب و آتش می‏زنیم تا معجزه بودنش را برای خود و جهانیان ثابت کنیم تا بلکه هم جهانیان را مومن کنیم و هم ایمان خود را مستحکم. این تلاش ما حکایت از این دارد که ما فرزندان قوم بنی‏اسرئیلیم. ایمان ما به عصایی بند است که اژدها می‏شود و خرج کافر شدن‏مان فقط یک گوساله سامری است. اگر پیام خردورزی پیامبرمان را می‏فهمیدیم حرمت اندیشه را نگه می‏داشتیم و ارزش کفری که از خطای در تفکر حاصل شده برایمان بیشتر از ایمانی بود که فرزند احساسات است. هنوز ایمان با شمشیر نزد ما باشرف‏تر از کفر از روی اختیار است.


با عرض معذرت از دوستان گرامی خصوصا آقایان پویا و بهرام به دلیل اشتباهی که بنده در حین انجام تغییرات در وبلاگ انجام دادم همه نظرات حذف شدند. البته جای شکرش باقی است که پویای عزیز آخرین نظرات جناب بهرام را خوانده بود. 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/11/1:: 8:24 عصر     |     () نظر

هم‏وطن فهرجی من
چیز دیگری از دست من برنمی‏آید جز آنکه چند سطری اینجا بنویسم و از تو معذرت بخواهم.

عذرمان را بپذیر که اخبار مهم و خوشحال کننده به‏قدری بود که نتوانستیم خبر زیرآوار ماندنت را تکرار کنیم. ما را ببخش که فلج شدن فرودگاه‏های اروپا و بی‏کفایت نشان دادن مدیرانشان، تو را از یادمان برد. ما را ببخش که تظاهرات دانشجویان انگلیس و حمله پلیس به آنها و افشای دروغ بودن ادعای آزادی در آنجا مجال تسلیت به تو را از ما گرفت. هم‏وطن، عذرمان را پذیرا باش که مشغول جشن هدفمندسازی بودیم و در این برهه حساس نمی‏خواستیم خبر ناگوار به مردم بدهیم. نازنین روستایی من، خون تو با شهدای چایهار فرقی ندارد. اما آنها را دست استکبار کشت و تو را دست طبیعت و اگر از من نرنجی می‏گویم شاید معصیت‏هایت به در گاه الهی. ما را ببخش که استاندارت در جلسه بحران از ایمان و اعتقاد مردم به رییس‏جمهور و فرونریختن دیوار خانه‏ای به دلیل نصب عکس او حرف می‏زد. ما را ببخش چون تو روستایی هستی و گزارش گرفتن از تو که 11نفر از عزیزانت را از دست دادی و روستاهایت ویران شد دردی را دوا نمی‏کند اما گزارش گرفتن از بازاری‏های تهران و تکرار اینکه قیمت‏ها تکان نخورده، بسیاری از دردهای مردم ما را دوا می‏کند.
هموطن روستایی من، ما را ببخش.

 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/10/5:: 4:18 صبح     |     () نظر

 

کلاس‏مان طبقه دوم است. آن‏طرف پنجره داربست بسته‏ بودند و نمای ساختمان را می‏زدند. بحث کلاس روی مراحل سلوک در نظر ابونصر سراج بود. آن‏طرف پنجره کارگرهای افغانی آجر به دیوار می‏چسباندند. صندلی‏ام پای پنجره، پشت به بیرون بود. وقتی به مرحله فقر رسیدیدم من گرمم شد. کتم را درآوردم و پشت صندلی انداختم. کارگرها، بین زمین و آسمان در رفت و آمد بودند. از مرحله رضا گذشتیم و کلاس تمام شد. برگشتم کتم را بردارم؛ کارگری هم‏سن و سال خودم ماله بدست زل زده بود به چشمانم. نگاهش از هر ابهام و حیرانی خالی بود. تنها چیز سرگردان، چشم‏های من بودند که خودشان را پشت عینکم پنهان می­کردند.

 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/9/15:: 1:2 صبح     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >