سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در انتخاب دوست، آزمودن را مقدّم دار ؛ زیراآزمودن، معیار جدا سازِ میان نیکان و بدان است . [امام علی علیه السلام]
ساز خاموش

«آثارِ من، خود اتوبیوگرافی کاملی ست. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشت‏هایی از زندگی نیست؛ بلکه یک‏سره خودِ زندگی است».

21 آذر، هشتاد و ششمین سالگرد تولد احمد شاملو بود. در کشور ما،‏ رسم بر این است که در سالگرد وفات کسی، از او یاد می‏کنند. اما این رسم برای هر کس هم که مناسب باشد، برای شاملو نابجا است. چون احمد شاملو نه فقط شاعر زندگی که «مرد» زندگی بود.
آن‏چه من از شعر شاملو می‏فهمم فقط یک کلمه است؛ انسان. اگر از «آیدا در آینه» می‏گوید؛ اگر از «حدیث بی‏قراری ماهان» حکایت می‏کند یا «ترانه‏های کوچک غربت» را زمزمه می‏کند؛ دنبال «هوای تازه‏»ای برای انسان می‏گردد.
به گفته‏ی خود او، شعر جوشیدنی است و نمی‏شود چیزی را از بیرون به خود چسباند و اسم شعر بر آن گذاشت. دردِ  انسان هم چیزی نیست که شاملو به شعرهایش وصله کند؛ این درد از درون او می‏جوشد. برای همین فکر می‏‏کنم شاملو از جمله معدود شاعران فرامکان و فرازمان است که هر انسانی در هر زمان و هر مکان با شعر او ارتباط برقرار می‏کند.

دهلیزی لاینقطعاحمد شاملو

                      در میان دو دیوار،
و خلوتی
           که به سنگینی
چون پیری عصاکش
                          از دهلیز سکوت
                                               می گذرد.
وآنگاه
آفتاب
و سایه‏یی منکسر،
نگران و
منکسر.

خانه ها
خانه خانه ها.
مردمی،
و فریادی از فراز:
شهر شطرنجی!
                       شهر شطرنجی!

دو دیوار
و دهلیز سکوت.
و آن‏گاه
         سایه‏یی از زوال آفتاب دم می‏زند.

مردمی،
و فریادی از اعماق:
مهره نیستیم!
                  ما مهره نیستیم!



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 90/9/24:: 1:59 صبح     |     () نظر

در سال‏های اخیر، سخن از «قشر متوسط جامعه» در گفتگوها، نوشته‌ها و آثار هنری بیشتر به گوش می‏رسد که البته دلایل مختلفی دارد. اما نکته‌ای که در مورد قشر متوسط جامعه‌ی ما باید به آن توجه کرد؛ تفاوت «قشر متوسط اقتصادی» با «قشر متوسط فرهنگی» است. اصولا «قشر متوسط» نباید دو یا چند جنبه یا تعریف داشته باشد؛ در حالی که در جامعه‌ی ما، قشر متوسط فرهنگی، ممکن است از لحاظ اقتصادی بسیار پایین‌تر از قشر متوسط اقتصادی باشد یا بالعکس. شاید این موضوع در نگاه نخست، مشکل مهمی به نظر نرسد؛ اما فشار روانی سنگینی بر افراد، خانواده‌ها و جامعه وارد می‌کند.
آنچه برای من، بعد از تماشای فیلم «اینجا بدون من» برجسته شد؛ همین موضوع قشر متوسط و فقر اقتصادی بود. فیلم بر محور خانواده‌ای می‌چرخد که از یک مادر کارگر، یک دختر دم بخت معلول و یک پسر تشکیل می‌شد. احسان -پسر جوان خانواده- زندگی روزانه‌ی خود را با کارگری در انباری شرکتی تلف می‏کند تا اجاره‌ی خانه‏شان را دربیاورد. احسان، اهل شعر و فیلم‌نامه نویسی و نقد فیلم است اما وضعیت بد اقتصادی خانواده و شرایط خواهرش او را در انباری محل کارش زمین‌گیر کرده است و مجال پیشرفت و خودنمایی به او نمی‏دهد. تنها دل‏خوشی او، سینما رفتن‏های عصرانه است. احسان که از لحاظ فرهنگی از قشر متوسط جامعه است؛ رویاهای نه چندان بزرگ خود را دست نیافتنی می‌بیند و برای خلاصی یا رسیدن به آرزوهایش، سه راه پیش روی خود می‌بیند: یکی بستن درزهای در و پنجره و باز کردن شیر گاز و خوابیدن که مادرش هم پیشنهاد می‏کند؛ دیگری فرار که نخست این راه را اننخاب می‏کند و دیگری توهم که وقتی از راه فرار برمی‏گردد؛ ناگزیر از انتخابش می‏شود. فلیم با انتخاب راه سوم به پایان می‌رسد ولی به مخاطب خود این پیام را می‌دهد که در شرایط نامتوازن فعلی، «احسان»ها راهی جز این سه راه ندارند که شاید بهترین راه، همان توهم زندگی رویایی خود باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینجا بدون من، ساخته‌ی بهرام توکلی، بر مبنای نمایش‌نامه‌ی باغ وحش شیشه‌ای، اثر تنسی ویلیامز است.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 90/9/6:: 2:46 صبح     |     () نظر
رمز را اینجا وارد کنید.  



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 90/8/20:: 4:26 صبح     |     () نظر

امروز در کلاس، بحثی مطرح شد در مورد اینکه برخی از آموزه‏های دینی، ممکن است در طول زمان شکل مذهبی پیدا کنند. در حالی که در متون دست اول دینی هیچ اشاره‏ی مستقیمی به آنها نشده است. برای مثال اگر فردی که در مورد مذهب شیعه، اطلاعاتی ندارد؛ بخواهد گزارشی از اعمال مذهبی شیعیان ارایه کند به یقین مراسمی مثل جشن تکلیف و زیارت مسجد جمکران را در گزارش خود ذکر خواهد کرد.
بحث بر سر درست یا غلط بودن این آموزه‏ها نیست؛ چون ممکن است مثلا جشن تکلیف از لحاظ تربیتی درست و سنجیده باشد. بحث سر این است که برخی از آموزه‏ها، در طول زمان شکل گرفته و مذهبی شده‏اند؛ نه اینکه مثل نماز جماعت در متون اصلی دینی به آنها اشاره‏ی مستقیم شده باشد.
در خلال این گفتگو، واکنش دانشجویان(که البته همه طلبه‏ایم) جالب بود. احساس اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان این بود که از طرف یک دشمن اعتقادی هدف حمله قرار گرفته‏اند و چون سلاح لازم برای دفاع را در خود نمی‏دیدند؛ یا زیر لب غر می زدند یا اشکالاتی را با دستپاچگی و نگرانی مطرح می‏کردند که به راحتی رد می‏شد.
اواخر گفتگو، موضوع کلاس را رها کردم و به این اندیشیدم که راستی ما چقدر دل بسته‏ی عقایدمان هستیم. بسیاری از مواقع، نباید دلیل دل باختگی‏مان را در آن نظر یا اندیشه جستجو کنیم؛ بلکه دلیل آن، احساس آرامشی است که ما در سایه‏ی اعتقاد به آن عقیده در خود می‏یابیم و خود را در امنیت ایمانی و روانی می‏بینیم.
تصور اینکه ممکن است دیوارهای قلعه‏ای که ما سال‏هاست به دور خود کشیده‏ایم، سست باشد و آن حصن حصین خیالی ما توان مقابله با تیرهای پرتابی دشمن را نداشته باشد؛ بیش از خود شکست، تن ما را می‏لرزاند؛ خصوصا اگر طرف مقابل را الحاد و کفر بدانیم و خود را ایمان و رستگاری که اگر یکی از آن تیرها بر بدن ما بنشیند؛ ما را تا اعماق جهنم با خود خواهد برد.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 90/8/19:: 12:32 صبح     |     () نظر

وقتی حالم خوش نیست؛ آرزو می‌کنم دستگاهی اختراع می‌شد که هرچی توی این مخ صاب مرده ریخته رو بمکه و بریزه بیرون. وقتی می‌گم همه چی، یعنی همه چی؛ حتی اینکه 4=2+2. بعد وقتی مغزم از همه‌ی چیزای به درد بخور و نخور خالی شد و حتی توش هوا هم نموند که یه موجود زنده بتونه توش نفس بکشه و زنده بمونه؛ بشینم روی صندلی،‌ چشمامو ببندم و چای بخورم و "قاصدک" شجریان رو گوش بدم. اون وقت مغزم برای اولین بار اطلاعات طعم چای و صدای شجریان رو بچشه و ضبط کنه.

وقتی حالم خوش نیست؛ آرزو می‌کنم دستگاهی اختراع می‌شد که وقتی دکمه‌ی قرمزش رو فشار بدم، بتونم به هیچی فکر نکنم؛ حتی به بودنم. اون وقت با بادکنک‌هایی که توشون گاز هیدروژن پر کردن، حس هم‌زاد‌ پنداری پیدا کنم و اونقدر بی‌هدف برم بالا که آخرش یه کلاغ سیاه نوکم بزنه و بترکم.

وقتی حالم خوش نیست؛ آرزو می‌کنم یه سونامی بیاد و همه‌ی کتاب و کاغذای دنیا ببره و فقط بمونه یه ورق کاغذ که من روش بنویسم: «تعطیل است لطفا بعدا مراجعه کنید.» بعد اونو با یه نخ از گردنم آویزون کنم و هرجا که دلم میخواد برم و نگران نباشم که حالا کسی میاد جلوم و میگه: «سلام» و مغز من این یه کلمه رو مترادف با همه‌ی فحش‌های رکیک عالم پردازش می‌کنه.

وقتی حالم خوش نیست؛ آرزو می‌کنم جبرئیل نازل بشه و بگه: «ای حامد! از طرف خداوند متعال یک هفته مرخصی با حقوق بهت رسیده برو حالشو ببر دادا.» منم بگیرم جبرئیل رو ماچ کنم و کارایی رو که توی دلم عقده شده بودند رو لیست کنم: 1. فحش و بد و بی‌راه به هر چی و هرکس دیگه؛ 2.کنار زدن همه‌ی آدمای زمین و خودخواهی کردن؛ و چندتا کار دیگه.

وقتی حالم خوش نیست؛ آرزو می‌کنم بخوابم و ساعتم رو کوک کنم به هر چند سال بعدی که دوست دارم. بعدش هم مثل بچه‌ی آدم از خواب بیدار بشم و برم سر کار و زندگی و بمیرم.

وقتی حالم خوش نیست؛ آرزو می‌کنم می‌تونستم توی وبلاگی که برای اولین بار آشغالای ذهنمو توش ریختم، راحت‌تر آرزوهامو می‌نوشتم؛ خیلی راحت‌تر؛ تا حدی که هرکسی که به وبلاگم سر می‌زد حالش به هم می‌خورد و می‌رفت بیرون. راحت‌تر می‌نوشتم تا شاید توی یکی از روزای وبگردی خدا، گوگل به ما حالی بده و توی صفحه‌ای که خدا جستجو کرده، اسم وبلاگ منو بیاره و خدا بخوندش.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 90/8/7:: 2:32 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >