یکی از سرمایههای لازم و ارزشمند هر جامعه، دارا بودن فرهنگی غنی و پویا است. فرهنگ در اغلب زمینهها نقشی تعیینکننده و غیر قابل انکار دارد؛ که بسته به قدرت و غنایش، نقش خود را قوی یا ضعیف ایفا میکند. قوت و ضعف فرهنگ، همچنین پویایی و رو به جلو بودن آن به عوامل بسیاری بستگی دارد. از جمله پیشینه تاریخی، وضعیت آموزش عمومی، متولیان خصوصی و دولتی فرهنگ، شرایط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و روانی جامعه و عوامل بسیار دیگری حتی موقعیت جغرافیایی.
از داشتههای جامعه ما، فرهنگی بالقوه غنی، جذاب، عمیق و پویا است که به جرأت میتوان گفت همه ویژگیهای یک فرهنگ ماندگار و تأثیر گذار را دارا است. اما برای به فعلیت رساندن داشتههای فرهنگیمان، سالها است که با موانع بسیاری دستوپنجه نرم میکنیم. به یقین اگر همین پشتوانه فرهنگی ما را کشورهای دیگری در دست داشتند حداکثر استفاده را از آن برده بودند. ما سرمایههایی داریم که تنها با یکی از آنها میتوانیم در جهان حرفهای بسیاری برای گفتن داشته باشیم. کدام کشور گنجینهای همچون مولوی دارد؟ کدام سرزمینی اسطورههایی همچون حافظ و سعدی و فردوسی و نظامی دارد؟ کدام مردم هنرهای ژرف و متنوع سرزمینمان را دارند؟ تنها استفاده ما از این گنجینهها، استفاده تاریخی و موزهای است. درست به این میماند که پس از سالها تلاش، به کیمیا رسیده باشیم ولی آن را پشت شیشه، فقط برای تماشا بگذاریم. هر وقت سخن از فرهنگ به میان آمد، داشتههایمان را فقط نام بردیم و به خود بالیدیم ولی به این فکر نکردیم یا نخواستیم فکر کنیم که از این چشمههای خروشان چه بوستانها و دشتهایی را که نمیشود سیراب کرد و رویاند.
گاهی حتی بیرحمانه به بهانههای کودکانه بر سر فرهنگ خودمان زدهایم تا مبادا شخص فرهنگی و هنرمند که قدم روی جای پای ما نمیگذارد بزرگ شود. هنرهای فاخرمان را از ترس اینکه مبادا ابزار بدخواهان شوند در اتاقکهای محقر و متعفنی محبوس و محدود کردیم. ولی نتیجه کار چه شد؟
وضع فعلی فرهنگ عمومی جامعه ما چگونه است؟ بیشتر جوانهای ما -خواسته یا ناحواسته- مجذوب چه فرهنگهایی هستند؟ جواب این سوالهای ساده را میتوان در یک نگاه به زندگی اطرافمان به دست بیاوریم. جایگاه واقعی دین در زندگی، آمار نشر کتاب و عناوین آنها، وضعیت سینما و جهت اقبال عمومی، ادبیات دلخور ما و سطح شناخت و علاقه مردم نسبت به آن، موسیقی ملی ولی مهجورمان و هنرها و سرمایههای بسیار دیگری که هر یک، پارهای از تن رنجور و مجروح فرهنگمان هستند. اگر کمی دقت کنیم به جای هر یک از سرمایههای فرهنگیمان جایگزینی مشابه قرار گرفته است. اما فاصله از کجا تا کجاست؟ نتیجه کار آن چیزی است که امروز همه از آن نالالیم.
اگر بیگانگان یک مشت برسر فرهنگمان بکوبند تا هویت اصیلمان را نابود کنند؛ برنامهها و تفکرات اشتباه ما مشتهای قدرتمندتری بر سر فرهنگمان میکوبند.
کاش به جای متهم کردن دیگران، در قدم اول نگاهی به راهی که آمدهایم بیاندازیم و ببینیم پس از اینهمه بیمهری نسبت به فرهنگ ملیمان اکنون چه چیزی جایگزین آن شده است؟ آیا اگر دست و بال فرهنگ اصیل خودمان را باز میگذاشتیم وضعی بهتر از این نداشتیم؟ وضعیتی که حتی بیشتر از شرایط فعلیمان مورد تأیید دین و شریعت نیز بود؟
نوع نیایش ما با خدا آیینهای است در برابر نوع نگاهمان به اموری مانند خدا، ائمه، گناه، دنیا، آخرت، انسان و نیازهایش و اموری از این قبیل. اگر در این شبها که شبهای مناجات است در دعاها و نیایشهایمان دقت کنیم خواهیم دید گفتگوی ما با خدا و اولیای خدا، ظلم به خدا و دین و اولیای خدا است.
در این شبها با مناجاتمان دین را به قدری تحقیر میکنیم که در چند امر و نهی ساده پروندهاش را میبندیم. ائمه معصومین(ع) را هم با چند ذهنیت ظالمانه به چشم کسانی که به درد حوایج دنیویمان میخورند و اگر کمی گریه و زاری را ضمیمه التماسمان کنیم فلان حاجتمان را ادا می کنند؛ میبینیم.
اگر به مناجاتهایی مثل ابوحمزه ثمالی، کمیل، مکارم الاخلاق، صحیفه سجادیه نگاهی بیاندازیم؛ فاصله نیایش حقیقی را با مناجات تجارتگونه خودمان خواهیم دید. آنها از چه توبه میکنند و ما از چه گریانیم؟ نگاه آنها نسبت به دیگر انسانها چگونه است و ما به دیگران به چه چشمی نگاه می کنیم و به تبع آن چگونه رفتار میکینم؟ آنها از خدا چه میخواهند و ما چه می خواهیم؟ فراموش نکنیم که دعاها نیازهای ما هستند. ما چه چیزی را نیاز خودمان میدانیم و برای رسیدن به آن چه میکنیم؟
به یقین شناخت نیازهای واقعی خود و جامعهمان و تلاش برای رسیدن به آنها کارسازتر از التماس و دعا به درگاه الهی است و شناخت گناهان و توبه عملی هم واجبتر از شبزندهداری برای بخشیده شدن گناهان صغیره.
البته با این همه نه مخالف دعا برای امور شخصی و دنیوی هستم و نه منکر لزوم جلب لطف الهی. چرا که میدانم برای رسیدن به آن مقصد عالی، لطف خدا باید گامی پیش نهد. تنها نگران تقدم مهم بر اهم و فرع بر اصل هستم. چیزی که در روزگار ما امری عادی شده است.
همه ما تا حالا بارها سردرد گرفتهایم. معمولا برای خلاصی از این دردسر به داروهای مسکن پناهنده میشویم. برای تهیه این دارو هم چند چیز را در نظر میگیریم. مثلا از هرجایی دارو نمیخریم. حتی اگر بقالی سر کوچهمان هم آسپرین بفروشد؛ زحمت رفتن چند خیابان را تا داروخانه به جان میخریم ولی از بقالی دارو نمیخریم. چون وقتی از داروخانه دارو میگیریم میدانیم که به جای آسپرین قرص دیگری دستمان نمیدهد. تازه وقتی قرص را گرفتیم به تاریخ انقضایش هم نگاهی میکنیم.
ما به عنوان بک مسلمان که سعی داریم نسخه اسلام را عمل کنیم این نسخه را دست چه کسانی میدهیم تا برایمان بپیچند؟ آیا هرکسی مثل همان بقالی سرکوچهمان که کاغذ به شیشه بچسباند که در این مغازه اسلام عرضه میشود؛ اعتماد میکنیم و نسخه را دستش میدهیم؟ یا به دنبال داروخانه و متخصص طراز اول میگردیم؟
ظاهر قضیه نشان میدهد که ما زحمت پیدا کردن چند متخصص دینی را به خود نمیدهیم و همینکه کسی از دین و اسلام و ائمه دم میزند او را مراد خود میگیریم و گفتارش را تفسیر قرآن و رفتارش را مبین روایات میبینیم.
بهیقین معارف اسلامی بسیار ظریفتر، پیچیدهتر و ارزشمندتر از قرص آسپرین هستند. برای رسیدن به معارف ناب و به دستآوردن نظر اسلام در مسایل مختلف، یا باید خودمان اسلامشناس باشیم یا دست به دامن اسلامشناسان واقعی شویم. البته نه هرکسی که ادعای اسلامشناسی میکند و نظرش را با چند آیه و روایت آذین مییندد و به نام اسلام دست ما میدهد. بلکه باید سراغ کسی برویم که اولا همه جوانب دین را شناخته است نه اینکه تنها از چند زاویه محدود نیمنگاهی به دین انداخته است. ثانیا مصلحت اندیش هیچ حزب و جناح سیاسی نباشد تا حقایق دین را فدای مصلحت نکند. ثالثا به معنای واقعی کلمه مجتهد باشد. اجتهادی که ریشه در عقل و نگاه عالمانه و همهجانبه به مبانی دینی و شرایط زمانی دارد.
آب را باید از سرچشمه گرفت. آبی که فرسنگها راه طی کرده و زیر پای ما رسیده نمیتواند آب خالص و سالمی باشد.
سخنم را با چند بیت از مثنوی معنوی به پایان میبرم.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نوشتن شیر، شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
...
جز که صاحب ذوق که شناسد طعوم؟
شهد ناخورده کی داند ز موم؟
حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
...
شیر پشمین از برای کد کنند
بو مسیلم را لقب احمد کنند
بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را الوالالباب ماند