سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مسلمان، برادرِ مسلمان است، به او خیانت نمی کند، او را وا نمی گذارد، بر او خرده نمی گیرد، او رامحروم نمی سازد و غیبتش را نمی کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
ساز خاموش

همه ما نسبت به مفاهیم مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی و... شناخت و ذهنیت خاص خودمان را داریم که ساختمان رفتار فردی، اجتماعی و همچنین تفکرات ما بر پایه آنها ساخته می‏شود. بین فاصله ذهنیت‏های ما با وقعیت‏ها و استحکام این ساختمان رابطه عکس وجود دارد. هرچه شناخت ما از مفاهیم نزدیک‏تر به حقیقت باشد به همان اندازه رفتار و کردار و گفتار ما نیک خواهد بود. این رابطه در مورد جامعه پررنگ‏تر است. اگر خط ذهنیت‏های یک جامعه از واقعیت‏ها زاویه پیدا کند انتهای این خط به ورطه‏ای خواهد رسید که همه تلاش مردمانش دوری از آن مهلکه بود.
جامعه ما جامعه‏ای است که یکی از ارزش‏های مهم آن دین است. اکثر مردم ما به ارزش‏های دینی احترام می‏گذارند. البته این بدین معنی نیست که اکثر جامعه ما متشرع و کاملا پایبند به قوانین شرعی هستند بلکه ارزش‏های دینی برای مردم ما تقدس ویژ‏ه‏ای دارند. حال اگر ذهنیت مردم نسبت به مفاهیم و ارزش‏های دینی با آنچه در بطن دین نهفته است متفاوت باشد تاثیر مستیقم بر رفتار‏های فردی و اجتماعی آنها خواهد گذاشت. نتیجه چنین کج‏فهمی‏ها چیزی جز خرافه‏ها و برادرکشی‏ها نخواهد بود. تفاوت ذهنیت‏ها با واقعیت‏ها در مورد آموزه‏ای دینی نه‏تنها رفتارهای غیردینی را در جامعه به‏همراه دارد بلکه گاه تا مرسوم شدن رفتارهای ضددینی نیز پیش می‏رود. از همه تلخ تر اینکه همین رفتارهای ضددینی چهره‏ای کاملا دینی به خود گرفته و گاه از ضروریات دین محسوب می‏شوند.
 به نظر می‏رسد با اصلاح ذهنیت جامعه‏مان نسبت به آموزه‏های دینی برای حل مشکلاتی که مردم توان تاثیرگذاری مستقیم در آنها را دارند می‏توان گام بلندی برداشت. به عنوان مثال ذهنیت مردم نسبت به معیارهای دینی یک جامعه سالم و راهکارهای رسیدن به آن چیست؟ یا تعریف جامعه از منحرف و دشمن و نحوه برخورد با او چیست و دین در این مورد چه سیاستی را پیشه کرده است؟ حقوق مردم بر حاکم و همچنین حقوق حاکم بر مردم در دین چیست و ذهنیت مردم از این ‏موضوع تا چه اندازه با واقعیت‏های دینی همخوانی دارد؟
فراموش نکنیم که در طول تاریخ عده‏ای از حساسیت جامعه نسبت به ارزش‏های دینی سوءاستفاده کرده و خانه تفکر مردم را به غارت برده‏اند
. باید از آب زلال آموزه‏های دینی بر چهره خواب‏آلوده جامعه پاشید تا بیش از این سرمایه اندیشه ورزی‏مان را به یغما نبرند.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/12/17:: 3:13 صبح     |     () نظر

امشب فیلم  کوری را دیدم. خواستم حالا که خودم حرفی برای گفتن ندارم؛ از این اثر که بر اساس رمان ساراماگو است بگویم. ولی بعدا دیدم زیاد فیلم روایت کرده‏ام. گفتم چند سطری راجع به اصل فیلم دیدن خط‏خطی کنم.

متاسفانه باید نگاه مردم‏مان به فیلم و سینما را به انبوهی از نگاه‏های مخشوش و ناصحیح دیگر اضافه کنیم. غالب مردم نسبت به سینما همان تصوری را دارند که مثلا نسبت به تماشای مسابقه فوتبال تراکتورسازی و استقلال در ذهنشان است. یعنی صرفا یک سرگرمی برای گذران وقت، همراه با چاشنی هیجان و خنده؛ که البته در جای خود لازم است.
وقتی به کسی می‏گویم تماشای چند فیلم خوب در هفته مفید است انگار از عالم دیگری حرف می‏زنم. چون در تصورش مفید بودن و فیلم دیدن، هیچ سنخیتی باهم ندارند. دلیل این ذهنیت را می‏توان از روزنه‏های مختلفی جستجو کرد. از جمله وضعیت فرهنگی جامعه، سیاست‏های فرهنگی، دغدغه‏های اصلی مردم، عدم آگاهی صحیح از حقیقت هنر، وضعیت اقتصادی و بسیاری از دلایل ریز و درشت دیگر. اما دلیل ما برای اهمیت داشتن سینما چیست؟ اگر ادعا می‏کنیم هنر و بالاخص سینما -که به‏نظرم عصاره تمامی هنر‏هاست- مفید است؛ این فایده چیست؟
تنها به یک فایده -که فکر می‏کنم مهم‏ترین و پوشیده‏ترین است- اشاره می‏کنم و آن زندگی کردن با فیلم است.
ما با نشستن پای یک فیلم در عرض دو ساعت طعم زندگی‏های گوناگونی را می‏چشیم. گفتم زندگی‏ها چرا که به تعداد شخصیت‏های فیلم زندگی می‏کنیم آن هم در شرایط روانی، اجتماعی و جغرافیایی مختلف و این یعنی زیستن چندین‏باره و چندین‏گونه، به‏دست آوردن تجربه‏های ارزشمند، داشتن نگاه‏های رنگارنگ به زندگی و از همه مهم‏تر درک اندیشه‏ها و نگاه‏‏های متفاوت و حتی متناقض با دیدگاه‏ها و ذهنیت‏های شخصی خودمان. کسی که زیاد فیلم می‏بیند به خود اجازه گمراه‏ خواندن دیگران را نمی‏دهد. گرچه راه را از چاه می‏شناسد ولی کسانی که در چاه افتاده‏اند را دوزخی و خود را بهشتی نمی‏داند. کسی که زیاد فیلم می‏بیند دچار بیماری مطلق‏بینی و تک گویی نمی‏شود؛ سایه‏وسفید نمی‏بیند گرچه زیاد فیلم سیاه‏وسفید می‏ببیند. 
به نظرم اگر ده‏ها فایده مهم دیگر سینما را هم نادیده بگیریم از کنار درک دیگران که درمان کوری‏ است نمی‏توانیم به‏راحتی بگذریم.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/12/5:: 9:11 صبح     |     () نظر

کاش نه چیزی می‏دانستم و نه چیزی می‏فهمیدم. نه اینکه الان چیزی حالیم باشد؛ نه. ولی فکر می‏کنم اگر این سنگ‏ریزه‏ها هم توی مغزم نبودند سبک‏تر بودم. احساس می‏کنم همین سنگ‏ریزه‏ها مثل سنگ‏های توی جیب ویرجینیا وولف مرا به عمق رودخانه اوز می‏کشند.
باز صد رحمت به ویرجینیا وولف. لااقل مثل بچه آدم رمانش را تمام کرد و آرام سر خودنویس‏اش را گذاشت و بعد هم سر خودش را زیر آب کرد. من اصلا رمانم را شروع نکرده هوای رودخانه کرده‏ام. فقط سرم پر از سنگ‏ریزه شده. درست نمی‏شوم! مادرم می‏گفت بدون اینکه چهار دست‏وپا راه رفته باشم 8 ماهه بودم که یکباره روی دو پا راه افتاده‏ام.
دلم می‏خواهد سبک شوم. دلم می‏خواهد از دست هرچی سنگ و سنگ‏ریزه و سنگ‏انداز است خلاص شوم.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/11/22:: 3:0 صبح     |     () نظر

سیلویا بروم، مترجم دورگه سازمان ملل است. یک شب قبل از خروج از اتاق کارش، به طور اتفاقی جمله‏ای را به زبان آفریقایی از دستگاه ترجمه می‏شنود که مضمونش برنامه ترور رییس‏جمهور کشور آفریفایی ماتوبو، هنگام سخنرانی در سازمان ملل است. سیلویا این موضوع را به اطلاع مقامات امنیتی می‏رساند و به این صورت داستان فیلم «مترجم» شروع می‏شود. فیلم مترجم با بازی شون پن و نیکول کیدمن در سال 2005 به دست کارگردان کار‏بلد، سیدنی پولاک ساخته شده است.
قصد توضیح سینمایی «مترجم» را ندارم. تنها، نکته‏ای که در سکانس ماقبل آخر فیلم به عنوان سخن اصلی به نظرم رسید را روایت می‏کنم.
سیلویا (نیکول کیدمن) اطلاع یافت که برنامه ترور زورانی -رییس جمهور کشور فرضی ماتوبو- تنها نمایشی است از طرف خود زورانی تا او را از دست دادگاه‏های بین‏المللی رها کند. پس در اتاقی که قرار بود بعد از سوءقصد احتمالی، زورانی را به آنجا منتقل کنند مخفی شد تا شخصا انتقام کشته شدن خانواده‏اش را از رهبر سابقش بگیرد.
بعد از اجرا شدن برنامه نمایشی ترور و انتقال زورانی به اتاق امنیتی، سیلویا اسلحه قدیمی زورانی را از او می گیرد و به طرف مغزش نشانه می‏رود. کتابی به دستش می‏دهد. کتابی که حاوی سخنرانی‏های خود زورانی است در زمانی‏که در کشور ماتوبو با همراهی مردم، برای آزادی قیام کرد ولی بعد از پیروزی خود تبدیل به دیکتاتور خون‏ریز بزرگی شد که یکی از قربانیانش خانواده سیلویا است.
زورانی به اجبار سیلویا مقدمه کتاب سخنرانی‏های خودش را خواند:

با صدای شلیک گلوله‏ها در اطرافمان به سختی می‏شود چیزی را شنید. اما صدای انسان ها فرق می کند. با صداها متفاوت است. به خوبی شنیده می‏شود؛ حتی در میان صداهای دیگر. رساترین صداها ازآن انسان‏ها است. حتی اگر انسان‏ها فریاد نزنند. حتی اگر زمزمه‏ای باشد. ضعیف‏ترین زمزمه‏ها نیز بر فراز ارتش‏ها به گوش می‏رسد؛ وقتی حقیقت را بر زبان می‏آورند. 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/11/7:: 5:29 صبح     |     () نظر

بعضی وقت‏ها از خودم می‏پرسم: در کجا زندگی می‏کنیم؟ در دنیایی که هر روز مهم‏ترین اخبارش کشته شدن عده‏ای بی‏گناه است؟ وجب‏به‏وجب این کره حقیر خون‏آلود است. با مطالعه طول تاریخ تا امروز به نظر می‏رسد که بشر از لحاظ انسانی پیشرفت چندانی نداشته است. انسان امروز با بشر 2000 سال قبل چه تفاوتی دارد؟ بشر دیروز برای رسیدن به هدفش از هیچ کاری دریغ نمی‏کرد. با سنگ و شمشیر و نیزه، سر از تن دشمنش جدا می‏کرد و خونش را می‏نوشید. چند ماه یک‏بار بدنش را می‏شست. غذاهای بدی می‏خورد و بویی از عقل جمعی و دموکراسی و فلسفه هم به مشامش نرسیده بود. بشر امروز کت‏وشلوار می‏پوشد. کروات ابریشمی می‏بندد. در برج‏های صد‏طبقه می‏نشیند و با یک امضا حکم کشته شدن با‏کلاس هزاران نفر را امضا می‏کند.
مطمئنا نمی‏توان جهش انسان را در زمینه‏ علوم و فنون نادیده گرفت. همه علوم اعم از انسانی،پایه و فنی، برای رام کردن طبیعت و شناخت جهان هر روز گره تازه‏ای را از مشکلات بی‏پایان فکری و معیشتی انسان باز کرده‏اند. سطح فکری و رفاهی انسان امروزی حتی با انسان 100 سال قبل هم قابل مقایسه نیست. همه این تلاش‏ها برای زندگی بهتر انسان هستند در حالی‏که بسیاری از همین انسان‏ها هر روز برای به دست آوردن اولین و مهم‏ترین حق‏شان یعنی زندگی با بسیاری از انسان‏های دیگر دست‏وپنجه نرم می‏کنند و اغلب از داشتن این حق محروم می‏شوند.
این چه پیشرفتی است که تلاش میلیون‏ها انسان در قرن 21،تنها برای داشتن حق زندگی است نه یک زندگی بهتر؟



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/10/25:: 2:20 صبح     |     () نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >