دیشب در منزل، طبق برنامه «هر شب یک فیلم»، اثر ماندگار pulp fiction را تماشا میکردیم. سخت غرق در فیلم بودیم که هوس چای کردم. فیلم را متوقف کردم و راهی آشپزخانه شدم. ولی از لحظه فشار دادن دکمه pause تا برگشتن و زدن دکمه play ذهنم کاملا سینمایی شده بود. صحبتهای کوتاه با همسرم را تبدیل به دیالوگ میکردم و در مورد چگونه ادا کردنشان فکر میکردم. موقع ریختن چایی سعی میکردم دوربین را از زاویهای بگیرم که معنای مورد نظرم را برسانم. وقت برگشتن از آشپزخانه زوم میکردم روی فنجانها و قدمهایم. خلاصه این دو دقیقه برایم یک فیلم سینمایی شده بود.
بعد از پایان فیلم در مورد این مسئله کمی فکر کردم. به این نتیجه رسیدم که ذهن ما در هر فضایی که قرار میگیرد نوع نگاه و استدلالش هم منطبق با آن فضا میشود. مثلا اگر اهل فیزیک باشیم اطرافمان را با قانون های فیزیکی تفسیر میکنیم و حتی این دخالت را تا تفسیر زندگی و مسایل جزیی آن نیز سرایت میدهیم. اگر فلسفه بخوانیم همه چیز را فلسفی میبینیم. اگر فقه بخوانبم ریز و درشت این عالم را از صافی فقه میگذرانیم و این قصه همین طور در مورد دیگر علوم یا اندیشهها جریان دارد. اینگونه میشود که مثلا در بحث از یک مفهوم دینی میگوییم فلانی نگاهش به مسئله فلسفی است. بهمانی فقاهتی میبیند و آن دیگری سیاسی.
به نظر میآید نگاه هر کس رنگوبوی فضای ذهنی صاحبش را گرفته که رهایی از این فضاها تقریبا ناممکن است که این مسئله سنگ بزرگی در مقابل اندیشه خالص است.
هر جامعهای در زیر چتر مجموعهای از ارزشها و بایدها و نبایدها است. در جامعه ما به دلیل جایگاه دین در بین مردم، ارزشهای دینی جایگاه ویژهای دارند. تا حدودی مصادیق این ارزشها مشخص شده و همه در ذهن خود فهرستی از آنها را تنظیم کردهاند. اما آنچه معمولا از آن غفلت میشود ترتیب این فهرست از حیث اهمیت است. اگر به دست هر ایرانی قلم و کاغذی بدهیم و از او بخواهیم 10 ارزش و 10 ضدارزش دینی را به ترتیب اولویت بنویسند چه عناوینی رتبههای اول تا سوم را تصاحب خواهند کرد؟ به نظر میرسد این فهرست با حقایق دینی فاصله بسیاری خواهد داشت. برای مثال ضدارزش بودن فقر مورد اتفاق است. اما رتبه فقر در فهرست ضدارزشها کجاست؟ مثلا بدحجابی مقدم است یا فقر؟ یا در ارزش بودن صداقت احدی شک ندارد اما آیا کسی صداقت را مقدم بر نماز میکند؟
قشر متدین جامعه در مورد مسئله حجاب همیشه حساس بودهاند تا جایی که کار را به صحن مجلس و هیئت دولت و نیروهای انتظامی و راهپیماییهای خودجوش میکشانند. من به عنوان یک مسلمان به اهمیت اجتماعی حجاب واقفم و طرفدار پروپاقرص آن. اما سخن اینجاست که چرا ما حتی یکبار شاهد راهپیمایی خودجوش در اعتراض به فقر نبودیم؟ چرا زخمهایی را که چنگال بیکاری، تورم و فقر بر پیکر مردم مسلمان فرود میآورد را نمیبینیم تا در مقابل دین و خدای دین احساس مسئولیت کنیم و صدای اعتراضمان بلند شود؟ چرا وقتی آمار ازدواج و سن ازدواج را شنیدیم دم برنیاوردیم و پردهای زخیم به روی فسادهای اخلاقی و روانی جوانانمان کشیدیم و ریشه را در مانتوهای کوتاه دختران بالای شهر جستجو کردیم؟ چرا غیرت متدینین ما در مقابل فسادهای اداری مسئولین، پارتیبازیها، دروغگوییها به جوش نمیآید اما بسیار غیرتمندانه در مقابل ترانه پخش شده از ضبط تاکسی قیام میکنند؟ هیچ تفاوتی نمیکند متمایل به کدام طیف سیاسی هستیم مهم این است اگر در مقابل مقدسات دینی حساسیم چرا برای معترضین روز عاشورای امسال اشد مجازات را میخواهیم ولی پیگیر عاملان کهریزک و کوی دانشگاه نیستیم؟
من منکر منکرات ذکر شده نیستم. بحث بر سر میزان اهمیت ارزشها و ضد ارزشها است. ترتیب فهرست ارزشهای ما با ترتیب فهرست واقعی دین چهقدر تفاوت دارد؟ به نظرم ما کاغذ را سروته گرفتهایم.
رنج همواره همزاد اندیشه بوده است. اندیشه اگر خالص و با وسعت دید باشد همچو زمینلرزهای خانه تفکرات صاحبش را خواهد لرزاند. لازمه یک اندیشه خالص، آزادی فکر از بند زنجیرهای ذهنی است. زنجیرهایی که فکر انسان سالها با آنها خو گرفته و گاه فریبکارانه خود را ضامن حیات سالم فرد جا میزنند.
شکستن این زنجیرها طوفانی در درون آدمی به پا میکند که شاید سالها روی آرامش را به خود نبیند. از دست دادن آرامشی که زیر سایه باورهای غیرقابل انکار ثمر داده بود برای کسی که کمر همت برای سمپاشی باغستان ذهن خود بسته اولین رنج است. بسیاری از ما که دل و دین در گرو فرد، گروه یا تفکر خاصی داریم و تردید در دلربایی دلدار خود را جفای کفرآلود میدانیم ناخودآگاه برای حفظ همین آرامش است که چشم خود را بر اندیشههای دیگر میبندیم.
تحقق اندیشه خالص و عمیق در گرو کنار گذاشتن باورهایی است که ضروری پنداشته شدهاند و مهمتر از آن تجدیدنظر در پیشفرضها است. چرا که باورها فرزندان پیشفرضها هستند. پاکسازی فکر از گردوغبار عادت و چیدن دوباره کتابخانه ذهن کار بسیار دشواری است. این دشواری برای تفکر خاص یا گروه خاصی نیست. چه روشنفکران و چه بنیادگرایان هر دو ممکن است رنج از دست دادن آرامش را به جان نخرند. بنیادگرا شک در باورهای قبلی خود را کفر و گمراهی بداند و از این کار سر باز زند. روشنفکر هم در بند عرف معمول روشنفکری اسیر شود و شنا در مسیر خلاف موج معمول صنف خود را خلاف اصول منورالفکری بداند؛ گرچه همیشه دم از آزادفکری زند.
دستآخر اینکه تفکر در هر زمینه اعم از مذهبی، سیاسی، اعتقادی یا شخصی مستلزم آزادفکری است و بدون آن کاروان اندیشه در دیار امنی منزل نخواهد کرد. آزادفکری خانههای فرسوده شهر ذهن را ویران میکند. اما نباید از این خرابی ترسید تا به جای آن قصرهای زیبا و فراخ ساخته شود.
همسایگی روز ملی شدن صنعت نفت با نوروز، موجب مخفی ماندنش زیر سایه سال نو است. این روز از چند جهت برای کشورمان مهم است. نهضت ملی شدن صنعت نفت و راهی که رهبران و سربازان این نهضت در بستر شرایط آن زمان انجام دادند جای بسی تامل دارد.
در بررسی هر واقعه تاریخی، دو نکته برای درس گرفتن از کتاب آموزنده تاریخ ضروری است. یکی وضعیت سیاسی و اجتماعی آن برهه زمانی و دیگری عاقبت آن واقعه و دلایل چنان سرانجامی. در مورد این حرکت ملی، وقتی فرصت نخستوزیری مصدق و همراهی مردم و رضایت روحانیت را با دولت مصدق میبینیم به عاقبت این نهضت افسوس میخوریم. البته نهضت ملی شدن صنعت نفت در 29 اسفند به هدف اسمی خود دست یافت اما این هدف در مقابل قوه نهفته در بازوی نهضت حداقل چیزی بود که میتوانست به فعلیت برسد.
مصدق -مستقلترین نخستوزیر تاریخ کشورمان- قدرت محمدرضا پهلوی را به کمترین حد خود در طول حکومتش پایین کشید. گرچه روحانیت اختلاف نظرهایی با وی داشت اما تا آخرین روزهای مصدق حمایت خود را از او کوتاه نکرد. ولی مهمتر از همه اینها وحدت، عقلانیت و آگاهی موجود در سیاست رهبران نهضت ملی بود که نهتنها ملی شدن صنعت نفت را برای مردم ایران به ارمغان آورد بلکه چهره استبداد را هم خدشهدار کرد. کار نهضت به جایی رسید که شاه را مجبور به قبول خطر کودتا در 25 مرداد کرد. حتی پس از شکست کودتای نخست، شاه از کشور فرار کرد. این زمان بهترین فرصت برای تشکیل حکومت غیرسلطنتی در کشور بود. گرچه مانعیت نفوذ بیگانگان باقی بود. این فرصت دقیقا به دلیل از دست رفتن نقاط قوت نهضت یعنی وحدت، عقلانیت و آگاهی رهبران تبدیل به یک تهدید شد و با سرنگونی دولت مصدق پرونده نهضت بسته شد. شاید تصور شود نهضت ملی شدن صنعت نفت ارتباطی با جریانات دوران مصدق نداشته است اما همه این وقایع چشمهی واحدی بودند که در کشور جاری شده بود. ولی صد حیف که از مسیر خود منحرف شد و به اقیانوس نریخت.
اگر آن روزها نهضت تمام توان خود را به فعلیت میرساند شاید سرنوشت دیگری برای سرزمینمان رقم میخورد. یه نظرم این موضوع نکتهای است که از آن غفلت میکنیم و کمتر مورد بررسی قرار میدهیم.
یکی از موضوعهایی که کمتر در حوزه دینپژوهی به آن پرداخته شده ادبیات دینی است. کسی که ادعای گفتمان دینی دارد پیش از هر چیزی باید خود را به زینت گفتار دینی مزین کند که گقتمان دینی بدون گفتار دینی راه به جایی نخواهد برد. به یقین چنین کسی که ادعای دینداری و دینمداری دارد بیش از کسی که راههای دیگری را برگزیده محتاج گفتار دینی است. اما صد افسوس که در جاده گفتار دینی این داستان هم مثل حکایتهای دیگر در جامعه ما وارونه است. عدهای که کاری به کار دین ندارند و حتی متهم به دینستیزی هستند گوی سبقت را روبودهاند. از آنجا که نظام ما نطامی دینی است مطالعه ادبیات قرآنی و سیره بزرگان دین برای رجال سیاسی کشورمان از نان شب هم واجبتر است.
وقتی اظهارات آقای محمدجواد لاریجانی را در مورد سیاستمداران غربی و رییسجمهور آمریکا خواندم؛ شرمنده و متاسف شدم. شرمنده از این که کسی که یکی از تئوریسینهای جناح حاکم کشورم است و هر روز در رسانه تصویری به عنوان چهرهای موجه و صاحب فکر، بر کرسی تحلیل تکیه میزند؛ رییس جمهور منتخب میلیونها انسان آمریکایی را «کاکا سیاه» خطاب میکند؛ تنها به این بهانه که «باید طوری جواب او را میدادم».
متاسف از این که پس از 30 سال از انقلاب مردم سرزمینم علیه استبداد، کسی که مدعی «حرکت بر مبنای اهلبیت(ع)» است سیاستمداران غربی را به سگی تشبیه میکند که «اگر پا روی دم آنها بگذارید پارس میکنند».
اگر ساعتی پای منبر قرآن و سیره اهلبیت (ع) بنشینیم و نحوه برخوردشان با مخالفان و حتی معاندان را بشنویم خواهیم فهمید که گفتارمان با گفتار دینی فرسنگها فاصله دارد چه رسد به گفتمانمان.
یاد حرف شیخ رجبعلی خیاط افتادم: دلم برای خدا میسوزد.