چایشیرین از شکر و آب جوش و چای خشک درست میشود. اگر کسی هر سهی اینها را داشت؛ چایشیرین ندارد؛ او شکر و چای و آب دارد.
اگر دین هم مجموعهای از اخلاق، اعتقادات و فقه باشد؛ عالم دینی هم کسی میشود که هر سهی اینها را با هم بفهمد نه اینکه فقط بداند و توی جیبش داشته باشد. عالمی که فقط فقه میداند؛ نظر فقهیاش نمیتواند حرف اول و آخر دین باشد؛ عالم کلام یا اخلاق هم همین طور. کسی که همه اینها خوب میداند اما حلقههای اتصال بینشان را گم کرده هم مثل همان کسی است که شکر و آب و چای خشک را در دست گرفته و به ما چایشیرین تعارف میکند.
چند هفتهای است که دیگر «مختارنامه» را نمیبینم. هفتههای اول پخش سریال، از اینکه بعد از مدتها سریال تاریخی خوش ساختی، مهمان خانههایمان میشود خوشحال بودم؛ اما رفته رفته از بی احترامیهای «مختارنامه» به میزبانانش آزرده خاطر شدم و جمعه شبها، این مهمان تاریخی را دیگر به خانهام دعوت نکردم.
از «مختارنامه» آزرده شدم نه برای اینکه مثل «یوسف پیامبر» شبیه نمایشهای مدرسهای بود که اتفاقاً از لحاظ سینمایی قابل قبول است. دلیل آزردگی من، تلاش فیلم برای تحمیل کردن مختاری دیگر در ذهن مخاطب است. «مختارنامه» به جای روایت تاریخی قیام مختار، سعی دارد تا به هر نحوی، مختار را یک الگوی تمام عیار برای شیعیان معرفی کند.
نمیدانم جا زدن محمد بن حنفیه به جای مهدی موعود به بهانه جمع کردن لشکر، راه علی است یا رشوه دادن به فرستاده عبدالله بن زبیر مرام علی؟ کجای کیسانیه با تفکر شیعه هم خوانی دارد؟ آیا ما امام سجاد(ع) را اینگونه شناختهایم که اگر قدرت در دست آن حضرت بود؛ با قاتلان پدرش مختارگونه رفتار میکرد یا این رفتار را از صحیفه سجادیهاش که با خدا مناجات میکند که «ظلم نمیکند مگر ضعیف.» آموختهایم؟ آن علی که ما میشناسیم برای درآوردن خلخال از پای زن یهودی، دق میکند؛ نه اینکه به بهانه آرام کردن شهر، مردم را سرکوب کند و وارد خانههای مردم شود. آن علی که ما از نهجالبلاغه میشناسیم؛ در آخرین لحظات عمرش سفارش قاتلش را میکند که مبادا بیش از یک ضربه بخورد.
مختار، در قسمتهای نخست سریال، دلیل قبول نکردن حرف عمویش را مخالفت امام حسن(ع) با سرکوب –که روش خودش است- عنوان میکند؛ اما ظاهراً همین هم نقطه قوت مختار است. ما مرام علی و خاندانش را نه از مختارها و مختارنامهها میشناسیم که مختارها در طول تاریخ با نام علی تاختهاند تا به منبر علی برسند؛ هر چند از راه معاویه. منصفانه نیست با چند روایت که البته در مقابلش روایات متعارض هم هست؛ مختار را علوی کنیم و راه مختار را راه علی بدانیم. متأسفانه صدا و سیما به پخش سریال هم قانع نشد و با پخش مصاحبهها و میزگردها، راه وررود هرگونه برداشتی دیگر یا انتقاد را بر ذهن مخاطب بست.
کاش اجازه میدادند که صدای کسانی که کیسانیه را تشیع نمیدانند هم به گوش مخاطبان این سریال میرسید تا «مختارنامه»، مختار پروری نمیکرد؛ البته شاید در این صورت نقض غرض میشد.
وقتی عینک آفتابی میزنم؛ با خیال راحت، از پشت شیشههای سیاه، تکتک کسانی را که از کنارم رد میشوند، خوب برانداز میکنم.
برای همین وقتی به کسانی میرسم که عینک آفتابی زدهاند؛ خودم را جمع و جور میکنم.
به زندگیام که نگاه میکنم؛ میبینم پر است از نگاههایی از پشت شیشههای سیاه و ترس از چشمهای پشتشان.
میترسم و خجالت میکشم.
یکی از اقوام دور به مناسبت بازگشتش از سفر عمره مفرده برای صرف شام، به یکی از رستورانها دعوتم کرده بود. منتظر شام بودیم که صدای بیسیم یکی از کارکنان رستوران درآمد: «محمد بیا پایین سالاد ببر.» همه با شنیدن صدای بیسیم شروع به شوخی با بغل دستیشان کردند. یکی میگفت حمله کردند. یکی میگفت بچهها مأمورا اومدن. دیگری میگفت عملیاته؟ همه ما جز جنگ و پلیس کاربرد دیگری برای بیسیم تصور نمیکردیم. چه بزرگترهای ما که در جنگ بودند و چه نسل ما که جنگ را با فیلمهای جنگی شناختیم، همه با شنیدن صدای بیسیم فقط یاد مکالمههای «حاجی» و «سید» وسط عملیات افتادیم.
به این فکر کردم که در مورد واژهها و مفاهیم دیگر چه فکر میکنیم و چه چیزی از کلمات مختلف به ذهنممان میرسد؟ فکر میکنم وقتی با مفاهیم دیگری هم روبرو میشویم همین ذهنیتها حرف اول را میزنند. ولی اینبار نه با شوخی که با توهم دلیل و استدلال، به برداشتمان از مفاهیم مختلف التزام علمی و عملی پیدا میکنیم. البته نوع حضور مفاهیم در جامعه هم تأثیرگذار است. مثلا امکان ندارد که کسی در جمع بگوید: «دیشب داشتم با یکی چت میکردم...» و دوستانش طعنه نزنند که پس چت هم میکنی. طرف دختر بود یا پسر؟ چون چت کردن در جامعه ما کاربرد غیراخلاقی دارد -یا شاید هم فقط در ذهن ما این جنین است- اولین معنایی هم که از آن به ذهن متبادر میشود همین معنا است.(نخواستم مثال جدیتری بزنم تا منظورم در قالب مثال زندانی نشود.)
مانع شدن از حضور این ذهنیتها هنگام تفکر، تقریبا غیرممکن است. اما باید هوشیار بود که این ذهنیتها پادشاهی ملک فکر را به دست نگیرند و دروازههای فکر به روی معانی دور از ذهن هم-که برخی اوقات معنای واقعی هم هستند- باز باشد.
دیگر وقت فکر کردن نبود؛ کبابها را آوردند. البته ذهنیت ما از کباب، ذهنیت کباب قم است که حال آدم را به هم میزند. شکر خدا، کباب امشب همان معنای دور کباب بود و از ذهنیت ما از کباب قم فاصله داشت.
بسیاری از مفاهیم و ارزشها، بیش و پیش از آنکه از قوانین و سیاستها آب بخورند؛ ریشه فرهنگی دارند. این موضوعی است که بسیاری از ما به آن معترفیم. اما هنگام عمل، این اصل را فراموش میکنیم. برای روشن شدن منظورم از "ریشه فرهنگی داشتن"، دموکراسی را مثال میزنم.
همه ما این روزها شاهد قیامهای ضداستبدادی در کشورهای عربی هستیم. تحلیلهای مختلفی از این اتفاقات ارایه میشود. اما به این فکر کردهایم که اگر همه این قیامها به نتیجه برسد و در همه این کشورها نظامهای دموکراتیک روی کار بیاید آیا مردم این سرزمینها هم دموکراتیک زندگی خواهند کرد یا نه؟ به نظرم سالهای سخت و عجیبی در انتظار برخی از این کشورها خواهد بود. چرا که کشورهایی خواهند بود با نظامی دموکراتیک و اگر خوشبین باشیم با حاکمانی دموکرات اما مردمانی مستبد. مردم کشوری که کتاب تاریخش مملو از استبداد و خشونت است چگونه میتواند شب بخوابد و از صبح فردا تصمیم بگیرد سیاست و فرهنگشان را با اصول جمهوریت و دموکراسی هماهنگ کند؟ وقتی مردم در خانهشان، در محل کارشان، در صف نانوایی یا در پشت خط عابر پیاده مردمانی دروغگو، مستبد، دیکتاتور، ریاکار ودغلباز هستند چرا باید برای رسیدن به دموکراسی از حکومت شروع کرد؟ اگر حکومت اصلاح شد و حتی به دست حاکمان دموکرات هم افتاد؛ این کشور فقط شبحی از دموکراسی را بر سر خود خواهد دید.
برای رسیدن به بسیاری از ارزشها باید از خودمان شروع کنیم. بعد نوبت حاکمان و حکومتشان است. البته منکر آن نیستیم که سیستم حکومتی و حاکمان مثل مربی خوب، میتوانند در نهادینه کردن ارزشها اثرگذار باشند. این دو شرط لازم تحقق ارزشها هستند اما شرط کافی نه. مرهم بسیاری از زخمهایی که هر روز از دردشان به همدیگر شکایت میکنیم و هر شب در خلوتمان به درگاه الهی مینالیم در دستان خودمان است؛ به شرطی که دستهایمان باز باشد.