سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از امام رضا علیه السلام پرسیده شد : آیا مردم می توانند پرسیدن از چیزی را که بدان نیاز دارند واگذارند؟ فرمود : نه . [یونس بن عبدالرحمان از برخی یارانش]
ساز خاموش

نوع نیایش ما با خدا آیینه‏ای است در برابر نوع نگاهمان به اموری مانند خدا، ائمه، گناه، دنیا، آخرت، انسان و نیازهایش و اموری از این قبیل. اگر در این شب‏ها که شب‏های مناجات است در دعا‏ها و نیایش‏هایمان دقت کنیم خواهیم دید گفتگوی ما با خدا و اولیای خدا، ظلم به خدا و دین و اولیای خدا است.
در این شب‏ها با مناجاتمان دین را به قدری تحقیر می‏کنیم که در چند امر و نهی ساده پرونده‏اش را می‏بندیم. ائمه معصومین(ع) را هم با چند ذهنیت ظالمانه به چشم کسانی که به درد حوایج دنیوی‏مان می‏خورند و اگر کمی گریه و زاری را ضمیمه التماس‏مان کنیم فلان حاجتمان را ادا می کنند؛ می‏بینیم.
اگر به مناجات‏هایی مثل ابوحمزه ثمالی، کمیل، مکارم الاخلاق، صحیفه سجادیه نگاهی بیاندازیم؛ فاصله نیایش حقیقی را با مناجات تجارت‏گونه خودمان خواهیم دید. آنها از چه توبه می‏کنند و ما از چه گریانیم؟ نگاه آنها نسبت به دیگر انسان‏ها چگونه است و ما به دیگران به چه چشمی نگاه می کنیم و به تبع آن چگونه رفتار می‏کینم؟ آنها از خدا چه ‏می‏خواهند و ما چه می خواهیم؟ فراموش نکنیم که دعاها نیازهای ما هستند. ما چه چیزی را نیاز خودمان می‏دانیم و برای رسیدن به آن چه می‏کنیم؟
به یقین شناخت نیازهای واقعی خود و جامعه‏مان و تلاش برای رسیدن به آنها  کارسازتر از التماس و دعا به درگاه الهی است و شناخت گناهان و توبه عملی هم واجب‏تر از شب‏زنده‏داری برای بخشیده شدن گناهان صغیره.
البته با این همه نه مخالف دعا برای امور شخصی و دنیوی هستم و نه منکر لزوم جلب لطف الهی. چرا که می‏دانم برای رسیدن به آن مقصد عالی، لطف خدا باید گامی پیش نهد. تنها نگران تقدم مهم بر اهم و فرع بر اصل هستم. چیزی که در روزگار ما امری عادی شده است.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/6/19:: 8:6 عصر     |     () نظر

همه ما تا حالا بارها سردرد گرفته‏ایم. معمولا برای خلاصی از این دردسر به داروهای مسکن پناهنده می‏شویم. برای تهیه این دارو هم چند چیز را در نظر می‏گیریم. مثلا از هرجایی دارو نمی‏خریم. حتی اگر بقالی سر کوچه‏مان هم آسپرین بفروشد‍؛ زحمت رفتن چند خیابان را تا داروخانه به جان می‏خریم ولی از بقالی دارو نمی‏خریم. چون وقتی از داروخانه دارو می‏گیریم می‏دانیم که به جای آسپرین قرص دیگری دست‏مان نمی‏دهد. تازه وقتی قرص را گرفتیم به تاریخ انقضایش هم نگاهی می‏کنیم.

ما به عنوان بک مسلمان که سعی داریم نسخه اسلام را عمل کنیم این نسخه را دست چه کسانی می‏دهیم تا برایمان بپیچند؟ آیا هرکسی مثل همان بقالی سرکوچه‏مان که کاغذ به شیشه بچسباند که در این مغازه اسلام عرضه می‏شود؛ اعتماد می‏کنیم و نسخه را دستش می‏دهیم؟ یا به دنبال داروخانه و متخصص طراز اول می‏گردیم؟
ظاهر قضیه نشان می‏دهد که ما زحمت پیدا کردن چند متخصص دینی را به خود نمی‏دهیم و همین‏که کسی از دین و اسلام و ائمه دم می‏زند او را مراد خود می‏گیریم و گفتارش را تفسیر قرآن و رفتارش را مبین روایات می‏بینیم.
به‏یقین معارف اسلامی بسیار ظریف‏تر، پیچیده‏تر و ارزشمندتر از قرص آسپرین هستند. برای رسیدن به معارف ناب و به دست‏آوردن نظر اسلام در مسایل مختلف، یا باید خودمان اسلام‏شناس باشیم یا دست به دامن اسلام‏شناسان واقعی شویم. البته نه هرکسی که ادعای اسلام‏شناسی می‏کند و نظرش را با چند آیه و روایت آذین می‏یندد و به نام اسلام دست ما می‏دهد. بلکه باید سراغ کسی برویم که اولا همه جوانب دین را شناخته است نه اینکه تنها از چند زاویه محدود نیم‏نگاهی به دین انداخته است. ثانیا مصلحت اندیش هیچ حزب و جناح سیاسی نباشد تا حقایق دین را فدای مصلحت نکند. ثالثا به معنای واقعی کلمه مجتهد باشد. اجتهادی که ریشه در عقل و نگاه عالمانه و همه‏جانبه به مبانی دینی و شرایط زمانی دارد.
‏آب را باید از سرچشمه گرفت. آبی که فرسنگ‏ها راه طی کرده و زیر پای ما رسیده نمی‏تواند آب خالص و سالمی باشد.
سخنم را با چند بیت از مثنوی معنوی به پایان می‏برم.

کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نوشتن شیر، شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد
کم کسی ز ابدال حق آگاه شد
...

جز که صاحب ذوق که شناسد طعوم؟
شهد ناخورده کی داند ز موم؟

حرف درویشان بدزدد مرد دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
...

شیر پشمین از برای کد کنند
بو مسیلم را لقب احمد کنند

بومسیلم را لقب کذاب ماند
مر محمد را الوالالباب ماند



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/6/11:: 11:50 عصر     |     () نظر

رسیدن به هر هدفی نیازمند هزینه است. از داشته‏ها و سرمایه های زیادی باید گذشت. حرف‏های بسیاری را تحمل کرد و سختی‏های زیادی را به جان خرید تا شاید روزی به سر منزل مقصود رسید. اما در این گذشتن‏ها و فدا کرد‏ن‏ها و هزینه‏ها نباید چشم‏بسته و غیرمنصفانه عمل کرد. همیشه اهداف، ارزش هزینه‏ها را ندارند.
در این روزها شاهد هستیم که بعضی‏ها برای رسیدن به اهدافشان، دست خود را تا آرنج در کیسه اسلام فرو می‏برند و مشت‏مشت می‏بخشند تا شاید چند قدم به مقصود خود نزدیک شوند.
آنچه در این روزگار بیش از هر چیز دیگر آزار دهنده است مخدوش شدن چهره واقعی و البته تمام‏نمای اسلام است. اگر ادعای عینیت سیاست و دیانت می‏کنیم نباید دیانت را شیر بی‏یال و ‏کوپالی کنیم تا از درد کوبیدنش بر بازوی نحیف سیاستمان بکاهیم. اگر واقعا می‏خواهیم سیاستمان عین دیانتمان باشد - نه‏فقط دیانتمان عین سیاستمان- باید به همه موازین و معارف دینی پایبند باشیم. نه اینکه مصداق آیه نومن ببعض و نکفر ببعض واقع شویم. این منصفانه نیست که برای رسیدن به هدف خود -هرچند هدفی مقدس- از اسلام هزینه کنیم یا چهره آن را به میل خود تغییر دهیم.
متاسفانه گاهی بعضی‏ها برای توجیه رفتار و گفتار غیردینی، حتی ضددینی خود در پشت همین دین سنگر می‏گیرند و مخالفان خود را مهاجمان به اسلام می‏نامند. این افراد یا تفکرات لاغراندام خود را جامه فاخر اسلامیت می‏پوشانند یا می‏خواهند به زور جامه تنگ خود را بر قامت تنومند و شانه‏های فراخ اسلام بپوشانند.
شایسته است به بهانه سال‏روز تولد اسلام، این آیین بندگی آزادانه، برای شناخت عمق و واقعیت آن، برای یک‏بار هم که شده از داخل غار حرا به بیرون نگاه کنیم. نه از بیرون به داخل آن.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/4/29:: 6:20 عصر     |     () نظر

«سگ کشی» بهرام بیضائی را چند سال پیش دیده بودم. امروز موقعیتی پیش آمد تا یک‏بار دیگر به همراه خانواده تماشاگر سگ کشی باشم. یکی از مشخصه‏های این فیلم دیالوگ‏های خاصی‏ است که بیشتر به زبان تئاتر نزدیک است. این مسئله شاید ریشه در ساختمان ذهن بیضائی داشته باشد که چارچوبی تئاتری دارد.
اما آنچه می‏خواهم از فیلم بگویم دیالوگی است که در یکی از سکانس‏های پایانی فیلم بین گلرخ کمالی (مژده شمسایی) و سرکرده تنگستانی‏ها (یکی از طلبکاران) رد و بدل می‏شود.
تنگستانی در مقابل درخواست خرید چک و امضای رضایت‏نامه می‏گوید:
«لااقل وعده‏ای به من بدهید... التماس کنید. یه دل‏خوشی بهم بدبد.»
گلرخ کمالی در پاسخش می‏گوید:
«بهتون دل‏خوشی می‏دم. پدر بدبخت من که 30 سال برای فرهنگ این کشور کار می‏کنه برای همه چیزش لنگه. از کاغذ و مرکب تا چاپ و پخش و اجازه تک‏تک کلمات. اما امثال شما هیچ منعی ندارید. حتی کسی مانعتون نمیشه ار دخترش بخواید به خاطر یکی دیگه بهتون التماس کنه. یکی که متاسفانه بهتر یا بدتر از جنس شماست، نه من. این خیلی خیلی گرونه و شما نباید از تلخیش چیزی بفهمید.»

قصدم این بود تا از این دیالوگ استفاده کنم و چند سطری راجع به همین موضوع بنویسم. ولی حالا می‏بینم حیف است  اضافه بر حرف استاد بیضائی چیزی بگویم و مطلب را ضایع کنم. همین کافی است.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/4/22:: 9:27 عصر     |     () نظر

دفتر شعرم را باز می‏کنم تا شعر تازه‏ام را بنویسم. ولی صفحه اول دفتر، ماتم می‏کند. تمام صفحه از تکرار اسم ممنوعه پر شده است. دفترم را ورق می‏زنم. سطر به سطرش را آن اسم ممنوعه گرفته است و خودکارم روی میز، بی آنکه قطره‏ای جوهر در رگش باقی مانده باشد‍‍ بی‏جان افتاده است. خودکارم خوب می‏دانست؛ نوشتن اسم ممنوعه جرم است.
نمی‏دانم چه کسی در این قانون‏شکنی مقصر است؟ سطرهای دفترم که پاسبان‏های هشیاری نبودند؟ یا کس دیگری که ‍جسارت به دست گرفتن خودکارم را به خود داده است؟ 
نه! تنها خودم مقصرم. خودم توانستم به زور، اسم ممنوعه را فراموش کنم و دیگر بر زبان نیاورم؛ ولی نتوانستم این فراموشی را به خودکارم تحمیل کنم. او به نوشتن اسم ممنوعه عادت‏کرده بود.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/4/13:: 8:22 صبح     |     () نظر
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >