سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانت، کسی است که در نصیحت تو، کمتر سازش کند . [امام علی علیه السلام]
ساز خاموش

فرق سلیقه با عقیده را که می‏دانی؛ بعله ، سلیقه همان نظر شخصی است که دلیل عام و کلی ندارد و تنها پشتوانه‏اش مذاق شخصی‏ می‏باشد. اما عقیده دلیل محکمه پسند دارد و پشت‏اش به همان گرم است.
امان از خلط مفاهیم، امان. بیشتر اوقات سلیقه را با عقیده اشتباهی می‏گیریم و‏یا بدتر گنجشک سلیقه را رنگ می‏کنیم و به اسم عقیده می‏فروشیم. می‏پرسی که چه؟ خوب قرار است چه شود؟ همین می‏شود که نمی‏توانیم همدیگر را تحمل کنیم که هیچ، یکدیگر را به فحش و ناسزا می‏بندیم. فقط نوع فحش‏ها فرق می‏کند. در بین مردم کوچه و بازار به فحش‏های کوچه بازاری، میان متدینان و اهل منبر و محراب به فسق و فجور، لابه لای لابی‏های سیاسی به انحراف از خط و چه و چه. ولی هرچه باشد همه‏اش سر و ته یک کرباس هستند، عدم تحمل.
انگار عادت کرده‏ایم حرفی را که به مذاق همایونی‏مان خوش نیامد با مارک‏ها و بهانه‏های خوش ترکیب به سطل زباله‏ی بی اعتنایی بیندازیم.‏
از پیامبر و امام که مسلمان‏تر نداریم، داریم؟ ببینیم چطور با مخالفان و حتی معاندان خود برخورد می‏کردند. حالا ما کجای این مسلمانی هستیم خدا می‏داند. لابد در ضاد ولا‏الضالین.
نمی خواهم به مفصل نویسی عادت کنم. از طرف دیگر هم می‏ترسم خدا نکرده کار دست خودم بدهم. پس تو فعلا حدیث مفصل از این مجمل بخوان تا بعد ببینیم چه می‏شود.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:45 عصر     |     () نظر

از کتابخانه بیرون می‏آیم. سالن خلوت است. صدای قدم‏های محکم و منظم‏ام توی سالن می‏پیچد. همیشه از این صدای بم و کوبنده خوشم می‏آمد. هر وقت صدای قدم‏هایم را می‏شنوم، احساس بودن می‏کنم. احساس می‏کنم هنوز سرپا هستم. پا روی سنگ‏فرش حیات که می‏گذارم، صدا قطع می‏شود.
در راه از چند کتاب‏فروشی مورد علاقه‏ام می‏گذرم. مثل اینکه بار اولم است که این مغازه‏ها را می‏بینم. زل می‏زنم به کتاب‏های توی ویترین. انگار همیشه منتظر یک کتاب تازه هستم که اصلا نمی‏دانم چیست و آخر سر هم مثل همیشه می‏روم تو. به خودم می‏گویم: حامد‍، این دفعه فقط نگاه می‏کنی ها. با این وضع جیب که نمی‏شود خرید کرد.
چند کتاب را روی میز کتاب‏فروش می‏گذارم. «چند مقاله پیرامون فلسفه هگل»، «مبانی هنر»، «استخوان خوک و دست‏های جذامی».
کتاب‏فروش با ماشین حساب بزرگش تند و تند حساب می‏کند و زیر لب می‏گوید: موضوع‏های مختلفی هستند. چیزی برای گقتم ندارم. کتاب‏ها را توی کیفم می‏چپاتم و می‏زنم بیرون. صدای قدم‏هایم را نمی‏شنوم. تند می‏کنم. نه برای شنیدن صدای قدم‏ها، که برای رسیدن به اتوبوس.
سر کوچه‏مان پیاده می‏شوم. کوچه محله‏مان را دوست ندارم. با اینکه همیشه خلوت است ولی از بس چاله چوله دارد که صدای راه رفتتم توی چاله‏هایش گیر می‏کند و به من نمی‏رسد.
به خانه می‏رسم. کتاب‏ها را کنار کتاب‏خانه‏ام می‏گذارم. لباس‏هایم را که در می‏آورم از دور نگاهم روی کتاب‏خانه‏ام  می‏ماند. یاد حرف کتاب‏فروش می‏افتم و چیزی در جواب پیدا نمی‏کنم. در خانه نمی‏شود با کفش راه رفت. صدای قدم‏هایم را نمی‏شنوم. ماند برای فردا که از کتاب‏خانه بیرون می‏آیم.



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:44 عصر     |     () نظر

برایم پیام گذاشته‌اند: تو آخوندی یا اهل ساز و آواز؟
انگار آدم باید یا طلبه باشد یا اهل موسیقی.(قضیه مانعة‌الجمع). ولی من سینه صاف می‌کنم و سربلند می‌گویم من یک طلبه هستم و به موسیقی وطنم هم علاقه زیادی دارم و می‏دانم که در جمع طلبه‌ها اولین و آخرین نفرهم نیستم که به قول آن عزیز اهل ساز و آواز باشد.
عرض کرده بودم که موسیقی ایران یکی از بخش‌های مهم و تاثیرگذار فرهنگ کشورمان هست که در دوره‌های مختلف تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین همیشه در کنار مردم ایران زمین بوده‌است. اگرچه برخی آقایان کمر بر حذف این بخش از چهره فرهنگ ملی‌مان بسته‌اند.
اگر اهل توهم نباشیم فرهنگ یک کشور را بدون موسیقی نمی‌توانیم تصور کنیم. برخی دوستان انگار موسیقی را لکه ننگی می‌بینند که تا می‌توان باید از آن بر حذر بود، که مبادا دامن پاکشان را آلوده کند.
موسیقی فاخر کشورمان دارای درونمایه‌های متعالی و غنی است که اگر کمی اهل ذوق و انصاف باشیم به ضرورت حمایت از آن اعتراف خواهیم کرد.گرچه روال چندین ساله مدیران فرهنگی کشورمان چیز دیگری است که بزرگان موسیقی سرزمین‌مان را یا گوشه نشین کرده یا رمق کار را از آنها گرفته‌اند.
در این شرایط چه کسی از جوان امروز ایرانی انتظار دارد شیفته فرهنگ و موسیقی غرب نباشد؟  



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:43 عصر     |     () نظر

در این شب‏ها
زیبایی، به یاد زیباترین زیباشناس عالم
                                               غمگین است.


تو نمی‏خواهی شریک اندوه‏هایش شوی؟




نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:42 عصر     |     () نظر

نمی‏دانم چرا بعضی‏ها عادت کرده‏اند زندگی را سخت و سیاه ببینند. حتی به دیگران هم، همینطور کدر و ملال‏آور نشان ‏دهند.
به نظرم این‏جور آدم‏ها یا کم‏تحملند و توان چشیدن تلخی‏ها را ندارند، ویا چشمشان خیلی ضعیف است که این همه زیبایی را نمی‏بینند.
ای آقا! اصلا بعضی‏ها یأس فلسفی و تیرگی‏ زندگی را برای خودشان کلاس می‏دانند!


                                            
راستی اگر زندگی را تجزیه کنیم و زشتی‏ها و زیبایی‏هایش را به دو کفه ترازو بگذاریم، کدام طرف سنگینی می‏کند؟ اگر از من بپرسید که می‏گویم کفه زشتی‏ها بالکل خالی می‏ماند! حالا تو بگو خیلی خوشبینم.


اگر کمی دقت کنیم زندگی جز چگونه زیستن و چگونه نگاه کردن ما نیست. در تصویرهای پاییزی زندگی دقت بکن! یا دست گل خودت هست که به آب داده‏ای، ویا اصلا محض زیبایی و شکوفایی است که با چشمان لوچ نگاهش می‏کنی.
یک بار دیگر می‏گویم، زندگی، از زندگی کردن ما جدا نیست. اگر زیبا زندگی کنیم، زیبا خواهد بود.
در ضمن این عینک‏های تیره را هم بی‏زحمت از چشمانت بکن. کمی آفتاب بد نیست!



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 88/3/23:: 8:42 عصر     |     () نظر
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >